4/30/2012
4/29/2012
4/28/2012
4/27/2012
4/11/2012
4/08/2012
که آفتاب روزی، که آفتاب روزی، که آفتاب روزی
بهتر از آن روزی که تو مُردی خواهد تابید...
رضا براهنی
من آدم توی رویا زندگی کُنی م ، مثلا می توانم ساعت ها بنشینم و به فردا
فکر کنم یا به یک هفته ی بعد ، یا یک سال بعد ، فقط اگر بدانم قرار است
اتفاقی بیافتد . یک زمانی تصمیم بر خارج رفتن داشتم ، درس بخوانم ، یک
زمانی بود فکر می کردم نمی توانم پایم را از این مملکت کوفتی بیرون
بگذارم ، یک زمانی همه ی زندگی م را بهم ریختم برای ؟برای چه؟ یک زمان
نبوده ، همیشه همین کار را کرده م . حالا بحث اقامت است ، با پول پدر
زندگی کردن ، عشق و حال ؟ تفریح؟ نفس کشیدن بی دغدغه ؟ من آدم توی رویا
زندگی کُنی م .
قرار است تا خرداد همه چیز روبراه شود و من ؟ می ترسم ، سال دیگر همین
موقع نیستم لابد .
از یک وقتی موزیک قطع شد ، همه چیز خلاصه شد توی هایده ، توی ماشین هایده
، توی خانه هایده ، وقت همخوابگی هایده ، وقت بیداری و خواب هایده ،
سلکشن هایده ، زمزمه ی هایده ، هایده تمام این روزها توی من زندگی کرده و
می کُند . یک وقت هایی خودم خنده م می گیرد ، حرص می خورم و باز ادامه می
دهم .
بعد فکر کرده بودم هایده چطور می تواند انقدر صدایش خوب باشد و عاشق
نباشد ؟ هیچ جا حرفی نزده اند از هایده و عشقش ، صدای خوب از کجا می آید؟
این روزهایم شبیه هایده می گذرد ، حس خوب از صدای هایده بدون هیچ عشقی ،
آهنگ های عشقی زمزمه می کنم بدون اینکه عاشق باشم ، همه چیز آنقدر آرام
می گذرد که دنبالش می دوم.
دلگیرم ، به اندازه ی همه روزهایی که زندگی کرده م دلگیرم .
زود زود دلم می شکند ، قبلا همین بودم؟لابد .
یک روزهایی دست هیچ کس نیست ، خودش می رود ، خودش می ماند ، خودش می میرد .
پدر برداشته شروع کرده رُمان نوشتن ، می خواهد نویسنده شود ، همه ی زندگی
ش معتقد بوده در حقش اجحاف شده ، من؟ آدم های توی خانه را فقط نگاه می
کنم .
باید دور شوم از این ها ، این ها که دوستشان دارم، دوری آرامش می آورد .
آورده که می گویم .