4/29/2012

یکی م بود وقتی چِت می کرد شروع می کرد ظرف شستن ، هرچی ظرف  تو سینک بود می شست ، می دید کمه ، می رفت لیوانا رو از تو کابینت می کشید بیرون و شروع می کرد سابیدن ، بعدش نوبت فنجونا بود ، بعد قاشقا ، چنگالا ، بشقابا ... همینجور هرچی ظرف تو خونه بود رو می شست .تموم که می شد میومد رو مبل می نشست  ، بعد بلند می شد راه می رفت تو خونه ، آروم نداشت ، زنگ در همسایه رو میزد و بدون حرف ، سرشو مینداخت پایین و می رفت تو ، همه می شناختنش وقتی چِت می کرد می افتاد به جون ظرفای خونه همسایه ، همه ظرفا رو می شست و بر می گشت خونه ش ، رو مبل که می نشست آروم نداشت ، راه می افتاد تو کل ساختمون ، همه می شناختنش وقتی چِت می کرد .
به یه جایی می رسید که از کم اومدن ظرفا تو فکرش ظرف می شست ، انقدر می شست تا دستاش از کار می افتاد . می رفت می نشست رو مبل ، پاهاشو مینداخت رو میز ، خودشو یه کمی می کشید جلو ، لم می داد و فکر می کرد : کیه تو مغزش داره همه ی پیاده روهای شهر رو جارو می کشه؟ دیگه مُدام صدای جارو میومد ، صدای کشیده شدن جارو هِی تو سرش صدا می داد ، تا چِت کردن بعدی مُدام صدای جارو میومد .

No comments:

Post a Comment