11/25/2011

آدم هایی که اختیار هیچ چبزشان دست خودشان نیست


عرق رو باس با شیشه سر کشید

11/22/2011

یه جایی باید تمومش کنی نه؟
من خیلی خسته م
کف آل استارم پاره شد
درستش نمی کنم
اونم خسته ست
یه سری چیز میز  هست که باس پیچید تو یه نایلون مشکی و گذاشت یه گوشه
یه سریا هی بهش سر میزنن
یه سریا یادشون میره یه وقتایی یادش می کنن
من قوی تر از این حرفام
میذارم جلو در
یا گربه باهاش بازی می کنه
یا می برنش
یه وقتایی از قدرت خودم تعجب می کنم
میگم چطور میتونی انقدر سنگدل باشی میترا؟
بس که هی همه چی رو گذاشتی جلو در و رد شدی
یه وقتایی یاد دانشگاه شهر مجلسی اصفهان می افتم که در موردش اونقد بد می گفتن و بعدش شد نرکده
 بس که هر بار تو دستشویی هاش یه جنین دیدن
من خیلی وقتا اون گذاشتم جلو در و رد شدم
نمیدونم هیچی
فقط میدونم خسته م
خیلی خسته
تو در میان جانی و جان خبر ندارد

11/21/2011

با من سوخته
در چه کاری؟

11/18/2011


تو فقط تبدیل به یه تصویر شدی که من زمانی عاشقش بودم
و حالا بابتش نه شرمنده م نه متاسفم و نه هیچ حس دیگه ای 
فقط یک تصویر
بعد همه چی تاریک میشه و چشم من به یه دنیای دیگه باز میشه

11/09/2011

دراز می کشم روی تخت  . 
- خب بعدش چی شد؟
چشم هایم را می بندم. مایع داغ را حس می کنم روی پوستم . خودم را جمع می کنم .
صدای زنی از آن طرف می آید  : هیچی دیگه بعدش عموش زنگ زد ، وکیلم گفته بود جواب ندم
خش خش کاغذ : پوستم کشیده می شود . صورتم می رود توی هم.
زن باز می گوید : مهتاب جون الان ابروهام بد شده؟نیلی بیشعور دیدی چی گقت؟
- نه والا چرا بد؟چشم ندارن ببینن ، فک کردن یه سالن بهمون دادن خدا تومنم میگیرن ، پول خون باباشونه انگار ، بعد هنر کردن
زن از آن طرف می گوید : یه مدت گذشت نمون اینجا ، اصن معلومه چی کاره ن  ، انگار با چیزی ور می رود ادامه می دهد : ولی یکی از ابروهام رو حس خوب بهش ندارم
پاهایم جمع می شود . این یکی سنگین تر بود .
- انقد وول نخور دختر ، بار اولته مگه؟
اشک چشمم راه افتاده از درد 
- نگاش کن ، داره گریه می کنه، شب زفاف چیکار می کنی پس؟
زن از آن طرف بلند می خندد . دلم می خواهد بلند شوم محکم بکوبم توی دهنش
- ولی راحت شدیا ، حالا با این هفتاد ملیون چیکار میخوای بکنی؟
درد دارد . چرا نمی فهمد زنیکه؟
زن از آن طرف می گوید : هیچی اول از همه لبامو پروتز می کنم و بلند می خندد . ادامه می دهد : احمد عاشق لب پروتز شده ست
این یکی بالای سر من بلند تر می خندد . یک حالت هیستریکی توی رفتار و خنده هایش است .
باز هم مایع داغ  . 
- من میگم یه ماشین بخر ، اومدیمو احمدم 
آن یکی میپرد توی حرفش  : نه بابا ، احمد بدجور گرفتارمه ، فقط اگه اون سلیطه بذاره کارمو بکنم
پاهایم جمع می شود .تف به ذاتت زن . این دفعه بیشتر درد داشت چرا؟
- ای وای ، مشتری مثل تو نداشته م . باید دو برابر ازت بگیرم . چرا انقدر لوس و نازک نارنجی آخه؟
سعی می کنم با ابروهای تو هم لبخند بزنم
زن آن طرفی می گوید :  مهتاب جون چیکارش داری خب؟جوونه ، الان باید ناز کنه، دوست پسر داری؟
زیر لب می گویم :  تف به ذاتت 
می شنود : تف به ذاتش
زن بالای سر من می خندد : اوه اوه چه دل پری م داره
آن طرفی می گوید :  قیافش یادم نیست ، کارت تموم شد بیا یه دیقه چرخ بزن ببینمت ، شاید  تونستم کاری برات بکنم
می شد دنیا را خراب کرد برای یک دقیقه روی سرشان
دستش را کنار زدم
با حالت چسبناک در کمال آرامش شلوارم را پوشیدم
- وا چرا بلند شدی؟
- دیر شده باید برم


هوا که خورد توی صورتم خندیدم
بلند بلند خندیدم
هر روز آفتاب بیشتری می تابد بر من . 

11/08/2011


امشب هیچ صدایی سیاه پوشم نخواهد کرد...


عباس صفاری
لازم نیست دوستم باشی
لازم نیست کسی باشی
فقط دامن قرمز و گلدارم را بپوشم
با جوراب های کلفت  آبی
بایستم جلوی پنجره و 
فارغ از هر حسی توی دنیا برای گذشته ی بد و حال بی احساسم سیگار دود کنم و فوت کنم توی کوچه
چه بدهم که برگردم به همان لحظه و درست تصمیم بگیرم؟چه بدهم؟