بالاخره یه روز میاد که رودرروتون کنم و بگم : هرچی کِشیدی از این کِشیدی که حالا شده سنگ صبورت
ولی من تو همون روزم حرف نمیزنم.
من کلا خیلی خانومم
:)
هنوز هم مطمئن نیستم بین دلتنگی و تنفر فقط چند جمله فاصله باشه،اما مطمئنم هیچ سوتفاهمی نبوده اتفاقا برعکس فکر من،درست مثل همه آدمای دیگه که اومدن و بهونه رفتنشون همین بود الان?هیچ،دقیقا چسبیده م به هامون و حالم خوبه
یه حوض خریدیم برای ماهی هاش،با یک عالم گلدون رنگ وارنگ برای کاکتوس های من
بوی بهار از ما دوره،اما تازه داریم میریم سمت دلتنگی حتی
اینجاست که میگم: اوممممم،تو خودت فقط عصای دستمی بچه،خود خودت
با اون چشا و لبات که انگار قالب گرفتن از چشا و لبای من.