7/28/2009

تنها/تنهاییم/باهم ولی تنها/ شب مزخرف/اثر گرمای هواست یا تندی آتش درونم؟/یا شاید تنهایی سوزناک که در فضای شب موج می زند/نمی دانم/ما چشم هایم می سوزد/پنجره هنوز باز است/حتی بعد از غرغر مادر که :"مگر نمی بینی کولر روشن است؟" / کولر روشن است / و بادی که از پنجره می آید هیچ بر او غالب نمی شود / و من فکر می کنم همه چیز مصنوعی اش بهتر است؟/حتی اگر شیرین تر نباشد/
از رحم تاریک به خانه ی تاریک می آیی/ پدر سرگشته فقط کار می کند/چون این تنها کاری ست که بلد است بکند/ مادر تغذیه کننده ترا تغذیه می کند / چون این تنها کاری ست که بلد است بکند/در خانه ای هستی که عشق مرده است/چه می کنی؟/فوقش قشنگ ترین لحظه ها لبخندی ست که به زور می زنی / و رد می شوی تا به لانه ی موش بخزی/ و فکر می کنی چه شبیه شدی به مورچه که فقط ذخیره می کنی
آیا باید خانه را ترک کرد؟یا عشق را به خانه آورد؟/پس آن همه تلاش چه شد؟
خدای بزرگ..../بعد دستت دراز می کنی/او انگشتانت را لمس می کند/او قلبت را لمس می کند/در آغاز همه چیز ساده و کامل است/هیچ فکری ندارد جز اینکه تو را دوست بدارد و تو دوستش بداری/س س س س ...ساکت
خسته ای/ امروز تمرکز فکری نداشته ای/ حمله ی عصبی/ پشت بند آن بحث عصبی / خنده های هیستریک/ اینها خودش علامت خوبی ست/یعنی باید خودت را جمع و جور کنی/ مغزت را ساده و خوب نگه داری / باید به آن برنامه ی جدید دهی / برنامه دادن/ ای خدا / بس است هرچه فکر کردی/ بس است
چشمهایم بی اشک ولی دردناکند / اما دلگیر نیستم / نه / دلگیر نیستم / هر وقت هم گاه گداری دلگیر می شوم سعی می کنم چشمهایم را ببندم و فقط فکر کنم/ امروز هم چشمهایم را بستم و فکر کردم
فکر می کنم بیرون از این اتاق/بیرون از این خانه / چندین هزار نفر در این شب قشنگ تنهایی و وحشت از تنهایی را تجربه می کنند؟/ چندین نفر مرده اند؟/دارند می میرند؟/چندین نفر خسته اند؟/چندین نفر گریه می کنند؟/می خندند؟/چندین نفر سالم اند؟/.......نه/من دلگیر نیستم/فقط خسته ام/خیلی خسته
چه روزهایی/چه جهنم بیدادی/ جهنم نه این که می شنوید ها/جهنم به معنای واقعی/یا شاید جهنم نبوده/همان بوده که در گوشم فرو کرده اند که من گر می گیرم/که گر گرفته ام
دلت می خواست یک تکه میله آهنی داشتی و بلند می شدی و بر میداشتی و شروع میکردی/اول شیشه ها/بعد تلفن را/تخت را/ دیوارها/پنجره ها را / دستهایت را/ سرت را/همه چیز را می شکستی/ خرد می کردی/همان کاری که امروز با دستهایت با زیر سیگاری کردی/اینها بد نیست/بیشتر بنویس/بیشتر
وقتی عشق مرگ به جان مخ می افتد چکار می شود کرد؟/وقتی سرطان مرگ مغزت را مثل خوره می خورد چکار می شود کرد؟/وقتی فکر مرگ و مردن جزو کسب و کار روزانه می شود چکار می شود کرد؟
هر روز/هر شب/هر ساعت/نقطه ی این سرطان می جوشد
این سرطان/سرطان درست و حسابی هم نیست که بکشد و راحت کند/سرطانی ست که می جود / می مکد / می خورد و می پوساند/ولی از مرگ مطلق دریغ می کند/لامصب/خدای من آن دختر بچه ی شیطان و شلوغ چه شد؟/که از دیوار راست بالا می رفت؟/تداوم خالی بودن/زندگی مرده/تنها/تنهاییم/با هم ولی تنها

7/27/2009

انگار همه چیز را برای بار دوم از دست داده بود/گفت: " این اعتراف تو فقط مرورِ مصیبتِ " اما فقط مرور نبود/تکرار دوباره بود/اعتراف!خودش این اسم را روی آن جمله ی یک خطی گذاشته بود / برای او که شبیه پتک بود / با ضربه ای سهمگین وویران کننده /اعتراف کافی نبود برای بلایی که داشت مدفونش می کرد / باید واژه ی بهتری انتخاب می کرد/ سعی کرد دوباره حرفش را به یاد بیاورد/سرش از صدای او پر شده بود / اما این بار فتح باغ نبود که می خواند / اعتراف بود که می کرد/واژه ها درهم و تکرار شونده/ آنقدر درهم که هرچه کرد آن جمله به یادش نیامد/ فقط به خاطر داشت که یک جمله بود / یک خط / پس چرا این همه طول کشیده بود؟/سال ها/یک لحظه انگار سال ها طول کشیده بود
بغض اش این بار اشک نشد / مصیبت دوباره تکرار شده بود / اما نمی خواست مثل بار قبل معلق بماند میان آسمان و زمین / این همه سال چشم بسته بود بر واقعیتی که از روز روشن تر بود / حالا انگار زمانش فرا رسیده بود / گویی از دیدن رویای شیرینی پریده باشد
قرار بود روز خوبی باشد / یک روز تعطیل خانوادگی / یادش می افتد که آنها هرگز هیچ نسبتی با هم نداشتند / قرار بود زن و شوهر باشند / بودند تا وقتی که او شک کرد و برای همیشه فقط یک سال دوام آورد
با امید به معجزه ی گذر زمان آمده بود تا رد پای بی رحمانه ی رفتنش را از خاطرش پاک کند / اما آن پتک ویرانگر پایین آمده بود و ضربه اش کاری بود / امید هایش بال در آورده بودند و دور می شدند
سکوت مال او نبود / اما از نمی دانم کی ساکت بود / عاجزانه تلاش کرد سکوت را پر دهد که یعنی همه چیز مرتب است / همه چیز عادی ست / و به او هیچ شوکی وارد نشده ست / می دانست دارد آن خود مهربانش را از گنجه بیرون می کشد تا طعم تلخ اعترافش را قورت دهد
خودش خواسته بود / همیشه خواسته بود حرفهایش را همانطور که می خواهد بزند / بی روبان و کاغذ دل خوش کُنَکِ کادو / تلاش چند ساله اش به باد رفته بود / چون دوباره داشت واژه ها را کادو پیچ می کرد / این بار هم از روی مهربانی
میخ داغ در قلبش فرو می رفت / به خودش که آمد رسیده بود جلوی در تاکسی سرویس / ماشین به راه افتاد / به عادت همیشه برگشت و از شیشه ی عقب ماشین دست تکان دادن مردی را دید که سال ها پیش دوستش داشته بود و هی دورتر و دورتر می شد

7/24/2009

شب سگ است/شبش سگ دارد که اینجاست/خودت را که تصور کنی تا تهش هم که باشد می روی/انگار هربار با تصور هر چیزی تا تهش می روی و تو یاد گرفته ای که ته هر چیزی می تواند خوب باشد/در تو انگار چیزی هست که هرباز از جا می پری و تو نمی فهمی چه چیز تو را از جا می پراند/تو به یاد میآوری و در تمام مدتی که خاطره می آفرینی سعی می کنی احمقانه لبخند بزنی/لبخندت را پت و پهن تر که می کنی حتی به حماقتت با صدای بلند می خندی/تمام مدت را به این فکر کردی مگر قرار نبود تابستان خوبی باشد؟/ برخیز...از این شعاع منزوی چشمانم برخیز/آه دل من...چقدر برای خودت تنگ شده ای/با این همه خودکار خالی نمی شوم/با این همه دیوار ایست نمی کنم/پنجه هام روی خط لب هاش رژه می روند/روی چهار ستون اندام سبزه ی روحش/شاید باید دکتر بروم/آه دل من....نمی دانم گیسوانش را چه رنگی حس کنم/شرابی لب هایم گاهی روی گیسوانش تاب می خورد/تو حالیت می شود کجا هستیم؟؟؟؟

7/20/2009

اولین

عشق ساده می کند
و به ترجمه می کشد
پیچیده های رمز آلود کاوشش را
و خار می کندت
نه/عجیب نیست
همیشه همین است
تُرد می شکندت
خاموشت می کند
راه را کوچه می شود
وقتی دو چشم را بطلبی
انگار به واژه می رسی
دروغ می بینی/راست می شنوی
و یک آن گمش می کنی
با خواب/با بوسه
با من/با خودت
انگار که چتری زیر آفتاب جا کرده باشد
من که خاموشم
مثل تمام راهراهه ی کوچه ها
مثل شب پر التماس لب هایم
مثل اشک
توی همین کتاب همه چیز می رقصد
توی همین خط ها/همین حس ها
می پیچیم به هم/ساده می شویم
توی همین شعر/در همین گذشته ی نزدیک
ساده تر/ساده تر/ساده تر
و گُل از گُل واژه می شکفد
حسش نمی پرد/همیشه همین جاست
زیر جلد صورتی گونه ام
زیر خواب لطیف گیسوانش
حرف می زند
می خندی
گریه می کند
ناز می دهی
مثل درد زایمان درد می دهد
و من/شاید پر از گله باشم
پر از شکوه
وقتی تو جادوی باران را به خورد چشمانم می دهی

پ.ن1:این اولین پست این بلاگه که خب طبیعتن شعره/نمی دونم چی می خواد بشه؟/یا اصلن قراره چیزی بشه؟یا اگه قرار هم نباشه چیزی میشه؟/اصلن با قرار مدار گذاشتن چیزی شده تا به الان؟/نمی دونم و این ندونستن از اونایی نیست که آزارم بده/برعکس/با اینکه هر روز داره یه اتفاق عجیب می افته اما من هنوز همون آدمم/هنوز لاک ناخونام لب پر میشه/هنوز وقتی می خندم لپام چال می افته/و هیچی به قدم اضافه نمی شه/هنوز هیچی نگران این نیستم که موهام کی بلند میشه/چاق تر میشم یا لاغرتر/این بلاگ رو دوست دارم/و نمی دونم که قراره چی بشه/و همین ندونستن بیشتر تحریکم می کنه برای نوشتن

پ.ن2:داشتن یه بلاگ رسمی/این اون چیزی نبود که خوابشو ببینم:دی/سیاوش این لطفو در حقم کرد/فک کنم حالا دیگه همش خوابشو ببینم/مرسی سیاوش