3/08/2014

من آدمِ پنهان بودم در هر رابطه ، درست وقتی که همه چیزت استیبل می‌شود ، ضربه‌ها مثل پتک شروع به پایین آمدن می‌کنند. همه چیز از یک مزاحمت تلفنی شروع شد، قبل‌تَرَش هم شاید شروع شده بود، نمی‌دانم، فقط می‌دانم من هیچ از شروعش نفهمیدم.سالها می‌روی روی قبر کَسی گریه و زاری می‌کنی، مویه می‌کنی، روی سر خودت می‌زنی،غم می‌خوری، عزاداری می‌کنی توی قلبت برایش، با دوستانت حتی، بعد یک شب برش می‌دارند، سُرومُروگُنده می‌گُذارندش جلویت،می‌گویند: ازاول هم بوده،حالا دندت نرم،بزرگش کن،انگار همه چیزت عوض شده باشد،فقط می‌دانم برای هیچ چیز آماده نبودم و همه چیز فقط میگذرد ،چون باید بگذرد.
پذیرفتن کَسی که تو سالها با خیال مرگش گُذرانده‌ای، قطعا سخت است، من اما ، این روزها فقط نگاه می‌کنم.
انگار با شناسنامه یک آدم مُرده سی سال زندگی کرده باشی و ندانسته بودی، اینطور حالی دارم، متفاوت‌ترین عید زندگی در پیش است.

No comments:

Post a Comment