وسایلم رو جمع کردم .خیلیهاشون رو . سخت بود ، اما شد.
یک سِری خاطره را بُردم خرابهی بغل . همهشان سوخت.
بوی دود گرفتهم . سیبزمینی ذغالی میخورم با کَره و انار.
هوا سردتر نمیشود.
مادر لباسِ بچگیهایم را فرستاده بود. رویش یک کاغذ تا شده که : گوگولی
پاهایم را میگیرم رویِ آتشِ شومینه.جورابِ راه راهِ بنفش و سبز. یک کاسه عدسیِ داغ. نان سنگک.
باید سگ بیاورم.
زمستان اینجا سردتر است.
No comments:
Post a Comment