نگرانم.
نگران از بنِ مضارعِ " نگر " و از مصدر " نگریستن " میآید.
چرا میگویند نگران ؟ چون وقتی دلواپس کَسی هستی ، به سمتی که فکر میکنی او هست یا از آن سمت میآید نگاه میکنی که شاید خبری شد.
من نگرانِ کَسی نیستم . نگرانِ خودم هستم با این وضعیت ، این استیصال ، هِی نگاه میکنم به دری که از آن وارد شوم و وارد نمیشوم. نگرانم . و دوست دارم بچسبم پرههای شوفاژ را ، انگار خبر مُردنِ خودم را بدهم به مادرم ، انگار تابوتِ خودم را حس کنم روی شانههایِ خودم.انگار سرد شده باشم ، سردِ سرد ، انگار مُردهی خودم را بِکِشَم اینطرف آنطرف ، دوست دارم بچسبم پرههای شوفاژ را و هِی مقاومت میکنم.کِی بود که آخرین بار این حس را تجربه کردم؟
No comments:
Post a Comment