11/09/2012

افتاده‌م به وسیله جمع کردن ، انگار می‌روم سفرِ قندهار ، مدت‌ها تن‌ها زندگی کرده‌م اما مدتِ زیادی بود که تن‌ها هم نبوده‌م . حوصله‌م به‌جاست ، وسایلم را مرتب می‌چینم هرچند وقت یک‌بار لباسی ، شالی ، کاپشنی ، چیزی اضافه می‌کنم.بعد می‌گویم : نه این به‌درد نمی‌خورد ، من باید فقط روی مقاله تمرکز کنم ، بعد می‌گویم خب که چی؟شبی یک ساعت که می‌توانم داشته باشم ، بعد می‌گویم : نه شبی نیم ساعت هم ممنوع ، بعد می‌دانم که من شبی کمِ‌کم دو ساعت را دارم ، خودِ گول‌خورده‌م را می‌گذارم تویِ زیپِ پشتیِ کیفِ لپ‌تاپم و محکم زیپ‌ش را می‌کِشَم.جدا می‌تواند حالِ خوشی باشد . اما نیست، مخصوصا با وجودِ مامان که سعی می‌کند غصه‌ش را پنهان کند ، و هِی می‌گوید : " لباس کثیفاتو بیار ، خب؟ چیزی خواستی بگو ، خب؟ فقط به‌نظرم دمپایی روفرشی خیلی لازمه ، چون‌که بعدِ حموم سرامیکا سردن ، اصلا اون‌جا تویِ کوهه ، به‌نظرم همه‌ی لباسات گرم باشه ، بعدش می‌تونی یه روز درمیون به من سر بزنی،مگه نه؟مطمئنی سیستمِ گرمایی‌ش راه افتاده؟من که چشمم آب نمی‌خوره، سه کیلو نارنگی شستم ، ببر ، تموم شد ، وقت نکردی بیای ، بخریا حتما ،  از الان به‌نظرم زیرِ چشات گود افتاده، لباس کثیفا رو بیار این‌جا ، نشوری با دست فعلا که اون‌جا لباس‌شویی نیست.من مطمئنم خونه خیلی سرده ، چرا نمی‌مونی همین‌جا اصلا؟خب می‌فهمم این رفت‌وآمد داره عصبی‌ت می‌کنه ، خسته شدی ، حقم داری ، اصلا خودمم باس میومدم همون‌جا ، اما خب مانی چی می‌شه؟خب تو دیگه با این همه تجربه تو زندگی برمیای از پسِ خودت ، به‌نظرم هر دوستی رو دعوت نکن ، فقط کَسی که مطمئنی ، من برم کمی دراز بکشم کتاب بخونم ." جوابِ هیچ‌کدام را نمی‌دهم ، دو دقیقه بعد برمی‌گردد و همان‌ها را تکرار می‌کند.این‌ها برعکسِ حالتی که از خودم سراغ داشتم ، عصبی‌م نمی‌کند ، کلافه هم نمی‌شوم ، بیشتر غم‌گین می‌شوم ، از استیصال‌ش غم‌گین‌تر می‌شوم ، می‌فهمم چقدر دوری از من برای‌ش سخت است ، این استیصال را می‌فهمم ، این حالِ خرابِ دور از فرزند را ، این تندتند پلک زدن را ، این‌که هِی می‌آید لبه‌ی تخت می‌نشیند و نگاه می‌کند به اتاقِ به‌هم ریخته و زیرِ لب می‌گوید : " کاش امشبم می‌موندی ، صبحِ زود می‌رفتی  " حالِ خراب ، حالِ خراب‌ش را می‌فهمم.انگار او هم می‌داند این استارت رفتنِ همیشگیِ من است.دستم رو است، برای هردومان ، کافی بود شروع کنم و شروع کرده‌م.می‌فهمد و غصه‌دار است.راضی‌م؟نمی‌دانم ، هیچ برآیندی ندارم از بعدتر ، فقط می‌دانم باید این می‌شد و شد. همه‌چیز سخت‌تر از آن است که فکرش را کنم ، اما من فقط از پسِ سخت‌ها بر می‌آیم. 

No comments:

Post a Comment