همیشه اینجور نمیماند ، حالا ببین. این خط ، این هم نشان . بالاخره یکجایی ، ورق برمیگردد. همانطور که قبلا برگشته بود ، شماها یادتان نیست ، قضیه مالِ هزار سال پیش است.هیچوقت انقدر از لبخند زدن ، آنهم از این راهِ دور راضی نبودهم.خوشخوشانم است وقتی نگاه میکنم و حدس میزنم بعد را.
پ.ن: ماشینم فردا حاضر است. شیشه میخواهد و چیزهای جزئی. خوشحالم است برای ماشین؟ نمیدانم . اما به سهشنبه عصرم میرسم با ماشینِ خودم. این خوب است.انگار رخوت کمکم دارد میرود روی پشتبام خانهی همسایه.امروز چشمانم یکلحظه برقِ قدیمی را زد.این هم خوب است.
No comments:
Post a Comment