7/11/2012

 بعد از مدت‌ها نشستم برای یه مسئله ساده گریه کردم.جزئیات بر عکس کلیات می‌تونه به راحتی خراشم بده.عین بچه‌ها پاهامو کوبیدم زمین.بعد از مدت‌ها دلم خواست همین‌قدر بچگی‌مو بغل کنم و گریه کنم.
برای بعضی چیزا تو مدت زیادی مطممئنی . جورای مختلف ثابت می‌کنی‌ش به خودت ، اما همیشه منتظر می‌مونی که مستقیم پتک بخوره تو سرت، حتی فکر می‌کنی بهتره جا خالی ندم.
بعد از مدت‌ها نشستم و با صدای بلند تو محل کار عین بچه‌ها گریه کردم. بعد تو دستمال کاغذی فین کردم و یادم اومد رفتنی به خونه باید کاهو بگیرم.

No comments:

Post a Comment