7/11/2012

خیلی سال پیش ، یه آدمی اومد تو زندگی‌م که وقتی خیلی‌م عجله داشت ، با حوصله کارای مربوط به منو انجام می‌داد.مادربزرگم بود یا مامانم که می‌گفت همیشه سرنوشت مادر برای دخترش عینن تکرار می‌شه ، تکرار شد؟ خیلی وقته دارم تو زندگی فریبا جست و جو می‌کنم.سرنوشتش عینن تکرار شد، یک سال زندگی با آدمی که دوسِش داشت، بعد بچه‌شو تو بیمارستان ازش گرفتن و بُردن، بهش گفتن : مُرده؟ نمی‌دونم،هیچ‌وقت نفهمیدم اون سالا بین سه تا آدمی که از جونم بیشتر دوسِشون دارم چی گذشت.
هیچ کدوم حرفی نزدن، مامان یه روز تو همون روزا اومد کنارم و گفت : باید محکم باشی ، یه لحظه غفلت برات سال‌ها پشیمونی میاره ،هیچ وقت بلند بلند راجع بهش حرف نزدم.هیچ وقت. حالا دیگه از اون موقع نه می‌ترسم نه خجالت می‌کشم.تا یه وقتی از واقعیت فرار می‌کردم حتی ، حالا؟ دیگه وامیستم روبروشُ نمی‌ذارم یه ذره هم سر بجنبونه.

امروزصبح جدی جدی گفت : بهم پول میدین بیشتر از مقرریِ ماهانه؟ گفتم آره ، گفت : میشه به کَسی چیزی نگین؟ گفتم : آره ، چقدر می‌خوای بچه‌م؟ گفت چهل تومن ، نپرسیدم برا چی می‌خوای.خودشم نگفت ، فکر کردم شاید تولد دوست پسرشه ، زنگ که زدم ، گفت : میشه یادتون نره؟ گفتم آره و یادم رفت. شب اس ام اس داد : یادتون رفت؟ فکر کردم از کجا انقدر بی تفاوت شدم در برابرش؟

خیلی سال پیش ، اون آدمی که وقتی عجله‌م داشت ،کارای مربوط به منو با حوصله انجام می‌داد، یه روز اومد گفت : میشه این امانتیو برام نگه داری؟ گفتم : باشه و به بدترین شکل ممکن امانتیشو خط خطی کردم . اون؟ هیچی، همون‌جور مثل قدیم کارای مربوط به منو با حوصله انجام میده .

تا حالا شده دلتون برا مُرده‌هاتون تنگ بشه؟ دلم تنگ شده ، برا مُرده‌هام ، برا آدمی که یه عالمه سال وقتی عجله‌م داشت کارای مربوط به منو با حوصله انجام می‌داد .