7/11/2012

از اینکه انقدر زود امروز تعطیل کردم ،  راضی‌م از خودم
راضی‌تر می‌شدم اگه از صبح نمی‌رفتم سرِ کار و جاش می‌رفتم شمشک به دیزین و دیزین به یوش و بعدشم دشت پر از شقایق .
هر کدوم از ما باید یه دوستی داشته باشیم که وقتی می‌گی دلم می‌خواد برم پارک جمشیدیه مثلن ، نگه می‌خوای بریم؟ راه بیافته و بگه : پاشو بریم.
از اون روزای غمگین‌مه و نمی‌دونم قراره چه‌جوری شب بشه ، فقط می‌دونم بعد از مدت‌ها دلم یه عالمه چیز با هم می‌خواد که هیچ کدوم‌ش نمیشه.
بعد از مدت‌ها دلم می‌خواد یه حسی رو حس کنم که خیلی وقته نداشتمش.
به مامان اس ام اس زدم : الان وقتِ شمال رفتن بود آخه؟ 
زنگ زده می‌گه : برو پیش دوستت ، می‌خوای زنگش بزنم؟
از حرص دندونامو سابیدم به هم و رفتم تا چونه زیرِ پتو و چشامو محکم فشار دادم رو هم.

No comments:

Post a Comment