6/19/2012

یکی م باید می بود که شغلش این بود : لبخند فروش
یه مرد سیبیلویِ قد کوتاه که دو طرف سیبیلاشو زده بود سمت بالا
تو کوچه ها راه می رفت و داد میزد : لبخند داریم ، لبخندای عمیق، لبخندای کوچیک، لبخندای گشاد، لبخندای غمناک، لبخند داریم آقا
یه وقتایی م با یه خط خرچنگ قورباغه طوری رو یه کارتون بزرگ نوشته بود : لبخند نسیه
یه وقتایی م چکی حساب می کرد، یه وقتایی لبخندا رو صلواتی پخش میکرد، مالِ وقتی بود که میخواست بره مجاور شه حرم امام رضا
اون وقت من می دوییدم تو خیابون، یه دونه از لبخنداشو برمیداشتم
میاوردم میچسبوندمش رو لبات
محکم
اونقدر که دیگه هیچ وقت جدا نشه ازت