2/01/2012

یک - باید خدا بیامرزی بفرستم برای پدر دوستی که آوانس را به من معرفی کرد . آوانس؟س.ا.ق.ی است . توی وزرا جلوی کلانتری قرار می گذارد . ع.رق.ش هنگُ وری صبحی ندارد . لازم نیست ثلاثه بروی بالا برای صبح ، اصلا یک وضع خوبی . شبش هم که دیگر نگو و نپرس. خلاصه که من هِی دارم خدا پدرت را بیامرزد فلانی وِل می دهم توی هوا
دو - بانک می تواند مرا رسما به غُرغُر بیاندازد ، اما از وقتی که نیلوفر کمک کرده و من روی گوشی م فیس بوک و توییتر و هزار کوفت و زهرماری دیگر دارم آن قدری
حوصله م سر نمی رود.

سه - آریا امروز عین آدم آهنی ها حرف می زند . به نظرم از تلویزیون یاد گرفته ، شبیه آدم آهنی ها صدا می زند : میترا ، میترا ، میترا ، میترا . بعد که من می خندم ادای خنده م را در می آورد . مامان با تلفن که حرف می زند آن قدری حسود می شود که من فکر می کنم موجودی حسود تر از من وجود دارد پس!

چهار - جدیدا آپ کردن وبلاگ شده کار هرروزه ، و اگر ننویسم انگار چیزی گم کرده م .

پ.ن : یاد گرفته ام اگر کیبورد فارسی باشد ، شیفت را با آر بگیرم می نویسد به فارسی : ریال ، رسما ذوقش را کرده م . در حدی که بالا ، پایین پریدم برایش .

No comments:

Post a Comment