1/31/2012

صبح با صدای زنگ تلفن بیدار شدم . ساعت چهار و نیم صبح خوابم برده بود و ساعت هشت صبح موبایلم زنگ خورد . مینو بود . نگران پرسید : تو کجایی؟تهرانی؟خواب آلود گفتم : نه ، خوابم . مستاصل گفت : مامان حالش بده ، برو ببین چشه ، به زور تونسته به من زنگ بزنه ، فکر کرده تو خونه نیستی . یک هو پریدم . پایم محکم خورد به لبه ی تخت . دویدم توی هال . یادم افتاد آخرین بار قهر بودم . رفتم توی اتاقش  . سرش زیر پتو بود و می لرزید . گفتم : مامان ! هیچ نگفت . گفتم چه کنم ؟ و آشتی کردیم و ادامه ی ماجرا . 
قهر من و مامان طبق معمول سر موضوعات به قول مینو چیپ و دوزاری بود ، اما برای من مهم .
فین و فینم راه افتاده . دیشب برف باریده و الان هم ریز ریز می بارد . 
آریا تند تند تخمه می شکند . انگار می داند مامان مریض شده و کمتر از دیروز جیغ و داد می کند و حرف می زند .
رفتم کنار قفسش : مامان مریض شده 
سرش را کج کرد و نگاه کرد فقط . غصه ش شد؟
تو؟خوابی الان یحتمل . بنا را که بگذاریم بر خوابیدن تو ، می شود تصورت کنیم که جمع شدی توی خودت . من اگر بودم آنقدر جمع می شدی که نزدیک بود بیافتی از روی تخت . که به من جای بیشتری بدهی . که من آنقدر وول می خوردم توی خواب که صبح وقتی بیدار شدم تو را ببینم که یا چشم هایت باز است . یا در حال نوازش منی یا چشم هایت بسته ست و خودت را زدی به خواب. آن دو شبی که من بودم ، تو هیچ نخوابیدی ، صبح چشم هایت داد می زدند . اما بداخلاق هم نشدی مثل من وقتی که کم می خوابم. یا وقتی که بد می خوابم .
دلم درد می کند و حس می کنم لازم است بخوابم.فکر پیچاندن کلاس زبان مثل خوره از الان افتاده به جانم . 
انتظارم برای حرف زدن با تو کِش می آید . هِی کش می آید . من همه ی آن روزهایی که تو را نداشتم چه می کردم؟

No comments:

Post a Comment