5/19/2010

برای زن چقدر مهم تر از مرد بود؟زن توی زندگی اش دست به بافتن شال و کلاه نزده بود.میل بافتنی توی دست به سرنوشت خود و جنینش فکر می کرد.چند وقتی بود که تکان های جنین کمتر شده بود.گاهی به خود می پیچید.می دانست باز بدبختی دیگری در راه است.بدبختی را بو می کشید زن.زیر شکمش درد می کرد و جرات نداشت چیزی بگوید.می ترسید.آن قدر بدبختی با شکل های مختلف آمده بود و رفته بود که این بار سعی می کرد به تکان نخوردن فکر هم حتی نکند.اما مگر می شد؟مادر همین امروز صبح نیمه ی ناقص سیسمونی را کامل کرده بود و به خیالش دختر که سه روز به زایمانش مانده کودکی سالم به دنیا می آورد.زن توی خودش بود.از درون خسته.یخ زده.میل ها تند تند توی دستش جا به جا می شد و برای خودش می خواند : یکی رو،یکی زیر
- جنین علایم حیاتی نداره.چند وقتتونه؟
زن دیگر چیزی نمی شنید.تمام آن شب را تا سه روز بعد که جنین توی شکمش بود چیزی نمی شنید.بچه ی مُرده توی شکمش سنگینی می کردروزی که قرار شد بچه را از توی شکمش بیرون بیاورند رویا می دید: توی یک پارچه ی سفیدِ خونی چیزی را پیچیده بودند و گذاشته بودندش وسط یک حوض بزرگ.زن مردش را می دید که که قُنداق خونی را توی دست گرفت و برد سمت مستراح.زن می دید مرد قُنداق را با فاصله توی دست گرفته.زن از توی مستراح چیزی مثل ضجه ی بچه ای را شنید.ضجه ای که در چند ثانیه گم شد و دیگر نبود.بعد مرد از توی مستراح بیرون آمد و توی دستش فقط پارچه ای خالی بود
زن بعدترهاش فهمیده بود که برای نجات بچه ی مُرده رفته بود بیمارستان.زن قبل ترهاش امیدی داشته بودزن بعدترها توی شب های سرد زمستان خوابش نمی برد.زن بعدترها بیدار می ماند.باران تمام شب به پنجره می زد خود را و زن بیدار می ماند . و بچه ی مُرده هر زمستان توی شکمش سنگینی می کرد

5 comments:

  1. This comment has been removed by the author.

    ReplyDelete
  2. اون روز از کنارت رد شدم و بهت زیر لب گفتم: بعضی حرف ها از دردِ زادنشونه که گفته نمی شن! کلمات هم گاهی مرده در وجودت می مانند...
    کلمه ها اکنون نوزادانِ تو من اند!

    ReplyDelete
  3. والله منهای اینکه از طرح اولیه ی این متن خوشم اومد و منو جذب کرد باید بگم به ارائه ی درستی دست پیدا نکردی یعنی از توصیفات همون دو سه سطر اول میشد تا آخرش رو حدس زد و حتی اگر این مهم نبود برات که حدس زده بشه یانه میتونستی با کمی دقت و ادیت و دوباره نویسی ضربه ی پایانی رو بهتر به مخاطب وارد کنی تا در تسلسل بیهوده ی انتظار کودک مرده نگهداری شخصیت ِ توی متن شریک باشن .
    یا میتونستی حتی جای دو سه سطر پایانی رو با سطر های اول عوض کنی .
    در هر حال دستت درد نکنه .

    ReplyDelete
  4. حالم بد شد از این تلخی تخماتیک
    ما آخه منتظر بچه هستیم.
    یک کم سفید تر بنویس دختر

    ReplyDelete