8/11/2009

تاب می خوری...تاب می خوری میان این همه خون...تاب می خوری و من به خود می پیچم.تاب می خوری و من نگاه می کنم.سکوت می کنم.اخم می کنم.تاب می خوری و من به خود می پیچم
می روی آن ته ها!می روی توی سیاهی!نه اینکه من بفرستمت آن پایین ها!می روی و من به خود می پیچم!صدای خنده ات که می پیچد لبخند هم نمی زنم
قهر می کنی!انتظار می کشم.....زمین می چرخد!تو می چرخی!تاب می خوری!سیگار می کشم!زمین می چرخد و انگار برایش فرقی ندارد تو تاب می خوری و من به خود می پیچم
تو هنوز می خندی و من می پیچم
بالا می آیی...در راستای بند ناف بالا می آیی!بالا که می آیی چشمانت باز است!زُل زده ای به من!راس ساعت 9 صبح بالا می آیی! دیگر نگاهم نمی کنی ! نمی خندی!صدای خنده که نمی پیچد من می خندم!تاب می خورم اما!من تاب می خورم با روزگار!خودم را از زیر دست و پا می کشم بیرون!تاب می خورم تا تولدی دیگر!تاب می خورم برای هیچ وقت نیامدنت!برای انتظاری سرخورده!من تاب می خورم و تو به خود می پیچی

4 comments:

  1. تاب تاب عباسی ، قصاب محل گفتی کجا بود ؟

    ReplyDelete
  2. پیچ و تاب؟
    نابِ ناب؟

    ReplyDelete
  3. اگه بدوني از صب چند بار اومدم اينجا و رفتم ، خب بيا ديگه زودتر

    ReplyDelete
  4. منم موافقم

    ReplyDelete