اول - تهِ همت را بستند بالاخره ، بستند که یعنی دیگر تهِ همت نیست ، تهِ همت نیست یعنی برداشتهند و بردهند گذاشتهند یککمی آنطرفتر ، آنطور که از منظره آن سمتش هم پیدا بود یعنی قرار است منتقلترش کنند ، یعنی هِی بیاید نزدیکتر ، یعنی هِی بیاید سمتِ ما ، یعنی یک روزی درِ خانه را باز میکنم و میبینم تهِ همت شده تهِ کوچهی ما ، یعنی دلم که گرفت لازم نیست بروم حتما تا همان تهِ همت قبلی ، میتوانم از درِ خانه بیایم بیرون ، بنشینم روی سکوی جلویِ در و نگاه کنم به هر سمتی و بدانم که اینجا تهِ همتست ، تهِ همه چیزست ، تهِ دنیاست حتی و باور کنم اینجا را دیگر نمیتوانند بردارند ببرند جایِ دیگر ، اینجا شده تهِ همت و شروع کنم خاطرهسازی. حتی میتوانم به خاطرههای گذشته فکر کنم : " اینکه زمانی تهِ همت توی خودِ تهران بود ، اینکه زمانی تهِ همت دمِ خانهی یکی از شما بود . "
از تهِ همت قبلی تا تهِ همتِ فعلی شاید نزدیک دو یا سه کیلومتر باشد ، که خیلی هم ماشینها رفت و آمد نمیکنند در آن ، انگار هیچکس نمیخواهد بپذیرد تهِ همت منتقل شده . اما همهی آن تابلوهای " خطر ، انتهای بزرگراه " را منتقل کردهند تهِ همت فعلی ، و من فکر کنم تا کمی دیگر نزدیک خانهی ما که شدید روی تابلوها زده باشند : " خطر ، انتهای دنیا " و بعدش با شماست که ریسک کنید یا از همان دوربرگردانِ آخر ، دور بزنید و بروید سی خودتان .
یک روزی هم من یک آشکَده میزنم تهِ همت بعدی ، همهتان که آمدید رد شوید ، یک کاسه آش میخورید و میروید پیِ زندگیتان ، با فرماندار و راهدار و شهردار و رییسجمهور رفیق میشوم ، انقدر که سفارش میکنم از تهِ همت به همهی اتوبانها یک راه باز کنند ، اما تهِ همت همان تهِ کوچهی ما باشد .
دوم - من بعد این همه سال هیچ حساب بانکی ندارم . واقعا ندارم . هرچقدر کار کردهم ،گذاشتهم زیرِ بالشتِ سرم ، بههیچ عنوان به هیچ بانکی اعتماد ندارم و اعتمادم سرمایهی هیچکَس نیست . فکر میکنم آدم باید همیشه پولهایش در دسترسش باشد ، هرچقدر که هست ، سیستم برای من ، همان سیستم گذشتهست . من هنوز هم کمی از پولهایم را میچپانم توی جورابم و گاهی که بدفُرم به پیسی میخورَم ، عین بابانوئل دست میکنم توی جورابم و یک هزاری میکِشم بیرون . فکر میکنم هیچ آدمی توی دنیا اندازهی من توی کیفها و جیب لباسهای مختلفش پول پیدا نکند که من میکنم .
سوم - در این دو روزِ اخیر بیاغراق بیست نوع غذا و دسرو شیرینیِ مختلف پختهم . دیشب یک " بفرمایید شامِ " یک نفره راه انداختم و " سالادِ تبوله ( یک نوع سالاد لبنانی و تند ) ، " دسر بیسکوییتی " ، " عدسی " ، " لازانیا " و " سوپ ورمیشلومرغ " م نمرهی کامل را گرفتند . داور هم خودم بودم .
No comments:
Post a Comment