9/05/2012

خیلی سخت شروعش کردم ، هزار بارنوشتمش ، هزار بار پاکش کردم ، فکر کردم حرف زدن از آرزوها فقط برای اونایی ممکنه که می‌تونن بهش برسن ، چون وقتی از چیزی حرف بزنی و به گوش جِنا برسه ، دیگه نمی‌تونی بهش برسی  . مثل اینکه مامان همیشه می‌گه خوابِ بدت‌رو برا آبِ روون تعریف کن ، بذار آب با خودش ببردتش ، می‌گه خواب بد رو هیچ‌وقت تعریف نکن ، شاید یه روزی برسه به حقیقت ، می‌دونم که همه چی دوروبَرِ احتمالات داره می‌چرخه ،  پس یه آرزو هم می‌تونه یک در هزار تبدیل بشه به حقیقت  و برای منی که یه زمانی تو دانشگاه ریاضی خوندم ، یک در هزار یعنی همون خودِ  آرزو


روی تخت ، توی حیاط بودیم ، مامان سرگرم گل‌ها ،  از دوستِ پسرخاله‌م پرسید : آرزوت چیه ؟ داشت روی حلزونا نمک می‌پاشید ، دوست پسرخاله‌م خیلی جدی گفت : اینکه یکی از مهم‌ترین سران مملکت رو بکشم ، تو تلویزیون نشونم بدن ، دارم بزنن به‌خاطر یه کارِ مهم .
از مامان پرسید : شما چی؟
مامان گفت : اینکه یه دستگاهی اختراع بشه که خودش حلزونا رو بگیره و روشون نمک بپاشه . 
از همون روز یکی هست که هروقت میاد خونه ، میره تو اتاقش و مشغول اختراع یه دستگاهی میشه که حلزونا رو بگیره و روشون نمک بپاشه.

No comments:

Post a Comment