7/21/2012

ماشین را که توی پارکینگ گذاشتم ، صدای جوجه مینا می‌آمد ، رسما داشت عَر می‌زد، قفس را برداشتم و بِدو رفتم بالا ، کلید انداختم و صدای آریا آمد : مامان!  نشستم همان جلویِ در و با جوجه مینا و آریا بنای عَر زدن گذاشتم. اشکم که بند آمد ، بلند شدم رفتم توی آشپزخانه ، غذای جوجه مینا را دادم خورد ، آریا هم از قفس آمد بیرون ، رفتم حیاط، شیرِ آب را باز کردم و سرتاپایِ گُل‌ها و درخت‌ها و سبزی‌ها را شُستم.
غذای باقی پرنده‌ها را دادم ، باغچه جلویِ در را آبیاری کردم ، مینا و آریا را گرفتم توی دستم و آب‌بازی کردیم.
توی خانه بویِ نم می‌آید. انگار شُمال است
حیاط را خیس کردم و با مینا و آریا نشستیم روی تخت ، کمی حرف زدیم و رفتیم بالا.
سوسیس و سیب‌زمینی و پیاز سُرخ کردم با رُب ، خوردم. نشستم جلوی تلویزیون و نگاهم اُفتاد به قابِ عکسِ کج روی دیوارِ راهرو
تلویزیون را خاموش کردم و با آریا و مینا آمدیم توی اتاق.
تا همین الان زُل زدیم به هم و هیچ‌کُدام حرف نمی‌زنیم.
رخوت جمعه هیچ‌کُداممان را نکشته هنوز ، فقط توان حرف زدن نداریم.
این‌بار جایِ من و آریا ، مینا باید زنگ بزند و از مامان بخواهد بیاید.
فردا نیلو می‌آید این‌جا.
کنکورش را داده و می‌تواند یک ماه پیشِ من بماند بچه‌م.
چقدر این جمعه کِش آمد.
کِشدار و غمگین

No comments:

Post a Comment