6/18/2012

من شانه های پهنی دارم ، نه که بگویم ژنتیکی ست ، نه! مادرم شانه های ظریفی داشته ، پدرم هم که مثل هر مرد دیگری شانه های مردطوری داشته ، اما شانه های من پهن است ، می گویند برای خاطر شناست ، زیاد شنا کرده م ، یک وقتی در زمان خودم قهرمان شنای پروانه بودم ، شانه هایم توی کل بدنم هنوز مانده ند توی دوران ورزش، هنوز ورزشکاری طور مانده ند، هنوز وقتی استخر می روم نمی پرسند : شنا بلدی یا نه ؟ 

توی ذهن آدم ها می مانم ، اینجور که اگر یک بار ببینندم ، بار دیگر حتما یادشان مانده که بار اول چطور بوده م، چرا؟ شاید چون شانه های پهنی دارم و هیچ چیز خاصی ندارم که توی ذهن بماند ، اینکه آدم معمولی باشد و هیچ چیز خاصی نداشته باشد که توی ذهن بماند ، یعنی همیشه توی ذهن آدم ها می مانی .

نشستم و صدای خودم را ضبط کردم و لیست کردم آدم هایی که فکر کردم دوستشان دارم را ، خواستم تک تک بفرستم براشان ، برای هیچ کدام نفرستادم و صدایم را  انداختم توی فلشم که وقت هایی که تن ها توی جاده رانندگی می کنم ، بشنومش و هِی بگویم : به به ، چه صدای خوبی دارین شما خانوم، چرا نرفتین تو کار دوبله؟

داشتم می رفتم که فکر کردم بگویم : نامه می نویسم برات  و نگفتم ، الان که فکر میکنم می بینم : سر اومد اون دوران که نامه می نوشتیم برا هم ، هنوز اما سر نیومده زمستون.

روز تعطیل را دوست دارم همه ش اینجور سر کنم : تی شرتم را بزنم بالا ، دراز شوم روی سردیِ اُپِنِ آشپزخانه ، غلت نزنم ، سعی کنم صدا نشنوم ، فین نکشم بالا و فکر کنم چقدر همه مان قاتل ایم ، قاتل های بالفطره که روزی هزار بار خودمان را می کشیم و دیگران را و عین خیالمان نیست، هیچ کسی م نیست دستبند بزند به قاتل بالفطره درونمان و بیاندازدش توی زندان .

یک همخوابگی طولانی را فرض کنید ، تمام روز وقت تان را میگیرد ، ارضا نمی شوید ، خسته می شوید. این همخوابگی را برای روز روز زندگی تان در هشت سال پیاپی متصور شوید.خستگی شده جزو لاینفک زندگی تان ، همان قدر خسته م.