2/16/2012

آشپزی ذهن آدم را رها می کند . امروز صبح که بیدار شدم همه چیز یکنواخت بود ، باید یک اتفاقی می افتاد تا از این یکنواختی بیرون بیایم . تصمیم گرفتم کیک درست کنم . اینجا روی میز از پرنده تا چرنده برای خودم ردیف کردم . آریا روبروی من ، مادر چاقو را می کشید روی فلس ماهی ، سفیده تخم مرغ را جدا کردم از زرده اش . ریختم توی یک ظرف و هم زدم . آن قدر هم زدم که شبیه خامه شد . آریا با ولع چشم دوخته بود به دست های من ، .وقتی زرده ی تخم مرغ را قاتی ش کردم خودم ضعف کردم . واقعا چه صحنه ای توی آشپزی امروز بیشتر از این صحنه می توانست مرا به وجد بیاورد؟
کیک ها توی فِر در حال پختن ند . دو تا از قالب ها را بیرون آورده ام . به نظر بد نمی آیند . بد هم باشند خیالم راحت است امروز کاری انجام داده م که دوست داشتم .

No comments:

Post a Comment