1/29/2012

تقریبا می شود گفت بیکارم ،  ازهیچ چیز بیکاری م استفاده ی درست نمی کنم ، تنها استفاده ی درست این روزها شاید دیدار گاه به گاه توست یا با چند تایی دوست بیرون رفتن .
امروز رفتم توی سایت دانشگاهمان ، شماره دانشجویی م را زدم ، توی سایت کانون وکلا زده بود اگر معدل ت فلان قدر باشد ، می دانستم معدلم چند است ، اما ویر دیدن صفحه م توی مانیتور ، حس دانشجو بودن ، حس درس خواندن ، یک هو همه شان با هم هجوم آوردند توی دلم و مغزم طبق معمول فرمان برد از دل و من بعد از یک دقیقه توی سایت دانشگاهم بودم .
معدل همان بود که می دانستم . چرخ زدم ، نمره هایم را بالا پایین کردم ، فکر کردم فلان روز لابد می شد بیشتر درس خواند ، یا فلان روزش لابد می شد درس نخواند .  لبخندم همین جور کش می آمد توی صورتم . صفحه را بستم و فیس بوک آمد بالا .
توی این مدت سراغ ندارم روزهایم تندتر از این که دارد می گذرد ، گذشته باشد .  می گویند مثل برق و باد می گذرد ، انگار برق و باد نشسته اند توی یک ارابه و یک طناب بسته ند به روزهای من و همینجور می کشندش پشت خودشان .شب ها فقط کمی سنگین ترند .همین
آریا پَر کنی ش را ترک نکرده و تمام مدت ادایم را در می آورد که هی پشت هم می گویم : نَکُن . 
اتفاق خوب این روزها شاید همین آریا باشد بعد از تو .
و حرف خوب همان وقتی ست که با حوصله برایم می گویی کدام فیلم را ببینم ،  حس خوب شاید همین است که بعد ازحدود چهار سال برگشته م به دیدن فیلم .
و حال خوب همان وقتی ست که لب هایت بی قرارند ، مُدام بی قرارند ، مُدام بی قرارند.   

1 comment:

  1. پس عکست رو که عوض نکردی ...
    چه حس بدیه . این حس که میشد فلان روز بهتر درس بخونم. دقیقا این حس رو وقتی داشتم که فهمیدم میتونستم با دو نمره بیشتر دکترا بدون آزمون برم. کاش سر امتحان فلان درس بیشتر حوصله میکردم. یا فلان روز امتحان به خاطر توی خودم زود نمیپریدم از امنحان بیرون....

    چه قدر حس های خوب دوست داشتنی ستند. فیلم خوب دیدی به من هم معرفی کن. :)))

    ReplyDelete