6/08/2011

من آخرین عضو خانواده ام هستم و آخرین عضو بودن در یک خانواده ی کم جمعیت به نظرم کار سختی ست . به عنوان یک مرد کار کرده ام برای مادرم . پدرم هیچ وقت نبوده . پدر من ابن السبیل است . اسمش همین است .  آخر هفته ها پیدایش می شود . با چشمان گود افتاده  و موهای از قبل سفید تر .  از صدای فینش می شنویم که آمده . مادرم شب هایی که او در راه است می آید توی اتاق من . قدم می زند طول و عرض را . عینک می زند به چشمش و می خواند . هی می خواند . از هرچه کتاب و مجله گرفته در خانه تا بریده های روزنامه که من گذاشته ام گوشه ی اتاق که باهاشان کاردستی درست کنم . بهمشان می زند . بعد باز درستشان می کند . من زیر چشمی  گاهی نگاهش می کنم . مادرم وقتی نگران می شود حالت های عجیبی پیدا می کند . بچه می شود . نیاز به توجه دارد . ولی من توجه نمی کنم . نه برای اینکه مهم نباشد برای م . مهم است اما یاد گرفته ایم توجه مان را به هم آن طوری که باید نشان دهیم  نشان ندهیم . ابن السبیل که می رسد  صدای فین و سرفه هایش می آید . مادرم می خوابد .ابن السبیل بساطش را پهن می کند توی هال . بوی لباس هایش خانه را پر می کند . می نشیند روی مبل و سیگار می کشد . حمام توی اتاق خواب است . مادر نخوابیده . ابن السبیل مزاحم خوابش نمی شود . توی هال می ماند . دراز می کشد روی کاناپه و پشت هم سیگار می کشد . می رود توی آشپزخانه . من و مادر صدایش را می شنویم . هیچ کدام بلند نمی شویم از جایمان . ما یاد گرفته ایم توجه مان را آن طور که باید نشان ندهیم به یکدیگر . شیر می ریزد برای خودش . گاهی چای می نوشد . می رود دراز می کشد روی کاناپه . چیزی نمی کشد روی خودش. صدای خر و پفش که بلند می شود  من و مادر با هم می دویم توی هال . یک کداممان پیش دستی می کند . ملحفه را می کشد روی ابن السبیل و می رویم پی کارمان .

باید شیر گرفت . نان گرفت هر روز . ابن السبیل به هیچ کاری از خانه نمی رسد . مادر تنهاتر از آن است که بیرون برود هر روز . من مراقبم. حواسم هست . مینو نیست . هیچ کس نیست  . من و مادر تنهاییم
 
مادر یاد گرفته حالت صورتش را تغییر ندهد . برعکس من که با شنیدن هر حرفی حالت ابروها و دهان و چشمهایم تغییر می کند . همه زود می فهمند ناراحتم . مادر را نمی شود حدس زد. بیشتر آرام است . لبخند می زند اما . زیبا هم هست . من و مینو  هر دو یک زمانی از نگاه کردن به صورتش لذت می بردیم . حالا اما کمتر نگاهش می کنیم . دور چشم هایش چروک شده .  دور لب هایش چین افتاده . مینو دستش را می کشد ببردش دکتر زیبایی پوستش را بکشد . مادر استغفرلاه استغفرلاه راه می اندازد . من فکر می کنم من اگر بودم جایش پوستم را می کشیدم . انگار نه انگار این همان مادر زیبایی ست که توی ساحل لم می داد و پدرم مراقب بود کسی پاهای زیبایش را دید نزند و من و مینو بازی می کردیم با شن و آب . و مادر می خوابید . انگار که نبوده است هرگز . می خوابید و پلک هایش تکان نمی خورد .


توی راه که هستیم ابن السبیل بی وقفه رانندگی می کند . می رویم سمت کردستان . برگشتنی می نشینم تا قزوین . اتوبان قزوین خوابم می آید . ابن السبیل کنارم خواب است . خر و پف نمی کند . هوشیار خوابیده . گاهی زیر چشمی نگاهش می کنم . نفس می کشد . چشم هایم را به زور باز نگه می دارم . یک جایی دیگر نمی بینم . همه چیز دو تا شده اند . به معنای واقعی کلمه خوابم . هوشیار می شوم . صدای ضبط را زیادمی کنم : ما همگان محرمیم محرمیم محرمیم آنچه بدیدی بگو ... خواب پر پر می زند توی چشمانم . صبط می خواند :   بر چه رسیدی بگو ... خوابم می آید . شیشه را می دهم پایین . صدای نفس ها نا منظم است اما هست . ضبط می خواند :  نرگس خمار او .. ای که خدا یار او .. خدا یار او ...دوش زگلزار او .. دوش ز گلزار او .. زگلزار زگلزار او ... هر چه بچیدی بگو ... دیگر نمی شود تحمل کرد . راهنما می زنم و می ایستم . ابن السبیل از قبلش بیدار شده . خجالت می کشم بگویم خوابم می آید می گویم حالم خوب نیست . سیگارش را روشن می کند می گوید : چه ت شده؟می گویم دلم درد می کنه . پیاده می شود . می روم سر جایش می نشینم . دلم می سوزد اما نمی توانم چشمانم را باز نگه دارم  . ضبط می خواند : ای شده از دست من دست من  دست من ... چون دل سرمست من ...چون دل سرمست من ... ای همه را دیده تو ... دیده تو .. دیده تو ... آنچه گزیدی بگو ....می دانم برسیم باید برود دادگستری . میدانم کار دارد . میدانم اگر تحمل کنم و بیدار بمانم می توانم وقتی رسیدیم بخوابم . اما چشمانم باز نمی مانند . ضبط می خواند : فتنه بر انگیختی ... فتنه بر انگیختی ... جلوی در خانه بیدار می شوم . ابن السبیل چطور این راه را هر دو روز یک بار می رود و می آید؟؟


2 comments:

  1. خیلی دوست داشتم،واقعا

    ReplyDelete
  2. چه دلم برای زیبایی و تنهایی مادر سوخت!
    میترا جان گاهی میام یادداشت هات رو درسکوت می خوانم و می روم به یادتم
    خوب باشی عزیزم

    ReplyDelete