10/19/2010

برگشته ام به روال سابق .

پول ماشینی که هفت میلیون فروخته بودم و توی بانک داشت خودش را چند برابر میکرد شده : چهار میلیون و نیم . به حسابی از دو سال پیش تا الان که من از جیب خورده ام یک جورهایی، دو میلیون و نیم خرج کرده ام . حساب کردم سرانگشتی دیدم بزرگ ترین وسیله هایی که خریده ام یک دوربین هفتصدهزار تومانی بوده با یک ساعت مچی برای یک دوست . و بقیه پول خرج لباس شده ، کرایه ، چای و قهوه توی کافه ، و یک سری مسافرت ، خوردو خوراک توی خوابگاه وقتی معلم بودم ، و خب خرج های ریزه میزه . به حسابی خوب دوام آورده ام.اگر همین طور ادامه دهم می توانم تا سه سال دیگر دوام بیاورم . بیشتر از دو هفته است که کار سابق را شروع کرده ام : وکالت . حس می کنم از معلم بودن و یک ساعت در مورد برد مثلثاتی توضیح دادن برای یک سری آدم خنگ که هیچ چیزی یاد نمی گیرند بهتر است . من وکیل سخنوری هستم . برای همین سخنوری و خوش زبانی پدر از من در سفرهایش به شهرهای دیگر هم استفاده می کند .اینجا می شود از زن بودنت سوء استفاده کنی ، نه حتی استفاده .
با آدم های زیادی می شود آشنا شد ، شخصیت های مختلف ، با موجودی های مختلف : یک چیزی توی همه شان انگار مشترک بوده تا به امروز : دروغ و خیانت . مدتهاست که فکر مرا مشغول خودش کرده ، من می توانم ساعت ها راجع به خیانت و دروغ حرف بزنم و تو فکر کنی که من آدم سالمی هستم

آقای جیم یازده سال پیش ازدواج کرده : دو دختر دارد ، یک دختر هشت ساله و یک دختر دو ساله . آقای جیم وضع مالی اش مناسب است . تنها پسر شهید است ، مهندس است ، زن خوب و وفاداری دارد ، به آیین دین ش پایبند است ، زن اگر توی خانه ظرف بشورد پولش را می دهد . یک ویلای بزرگ توی جاده ی چالوس دارد با استخر و جکوزی ، ویلایش کنار رودخانه است ، مادرش هربار می رود آنجا صدبار دست می گیرد رو به آسمان و می گوید : " خیر از جوونیت ببینی مادر "زنش خوب رانندگی می کند ، (این را خودش گفته : تا به حال تصادف نکرده است )دخترهایش را خوب تربیت کرده ، اینجور که می گوید : زیبا نیز هست . اما آقای جیم یک چیزی توی زندگی اش کم دارد که خودش هم نمی داند چیست . آقای جیم کارآموز پدر است . مهندسی عمران در دانشگاه شریف خوانده ، امتحان کارشناسی دادگستری داده و قبول شده ، باید شش ماه کارآموزی بگذراند . درد دل که می کند صدایش می آید ، با دختری دوست شده که هشت سال از خودش کوچک تر است ، تعریف می کند دختر تئاتر کار می کند و زیباست . می گوید دست به دختر نزده ، اما دختر حس آرامش می دهد به او . می گوید دختر غزلیات سعدی را حفظ است ، می گوید دختر کمانچه می زند ، و صدای خوبی دارد . آقای جیم از دختر راضی ست.وقتی می روند ویلا موقع برگشت سعی می کند همه چیز را مرتب بگذارد سر جایش که همسرش چیزی نفهمد . می گوید از اینکه همسرش را خودش انتخاب نکرده راضی نیست ، می گوید : شاید این دختر از همسرش خیلی بدتر باشد ، اما آرزوی قلبی اش این است که او همسرش باشد .آقای جیم خیلی بدبخت است.

حدود دو ماه است که تئاتر کار می کنم . خیلی اتفاقی بود ، یک روز احسان زنگ زد و گفت : فردا برو پلاتوی پارک لاله و فردایش من رفتم پلاتوی پارک لاله . تست ندادم اما قبول کرد که بروم سر تمرین . نقش دادند به من ، توضیح دادند برایم . یک بار عصبانی شدند ، یک بار لبخند زدند ، کوه رفتیم ، تمرین کردیم و البته همه اینها در زمان حال نیز جاری ست و یا شاید آینده . همه چیز خیلی آرام پیش می رود . من سه روز در هفته تئاتر کار می کنم ، کاری که شاید آرزویش را داشتم . باقی روزها را به درد دل آقای جیم گوش می دهم و توی راهروهای دادگستری بالا و پایین می شوم. صبح ساعت هشت از خانه بیرون می آیم و عصر به خانه بر میگردم . توی راه کتاب می خوانم ، می خوابم و فکر می کنم .من آدم مستعدی هستم در فکر کردن

برگشته ام به روال سابق .

5 comments:

  1. قببببونِ خانوم وکیلمون برم
    :XxxX

    ReplyDelete
  2. Vakil budan hese khubi mde be adam ama bichare ßachehaye in vakilan man maman babam baradaram vakilan khodam pezeshki mkhunam hamash fekr mikonan yeki miad mano midozde mgan jamee pore gorge engar hame melat amadan ghurtam bedan toro khoda u injuri fekr nakon

    ReplyDelete
  3. مرسی
    منم دلم تنگ شده
    اینقدر
    خوب باش همیشه
    سلام هم برسون

    ReplyDelete
  4. آدم مستعدی در فکر کردن والبته قلم زدن!
    شاد باشی خانم وکیل

    ReplyDelete
  5. روال سابق....

    روالِ فراموشی.....

    ReplyDelete