9/19/2009


باد می آمد
مرد کنار پنجره رفت. پرده را کمی به عقب داد :سیگاری بین انگشتان کشیده اش!یک لنگه پنجره را باز کرد.باد خودش را به زور چپاند توی اتاق!نگاهش را چرخاند روی پشت بام خانه ی روبرو!رخت ها در هوا تاب می خوردند. زن اما هنوز نیامده بود!دیگر باید پیدایش می شد!امروز کمی دیر نکرده بود؟رخت ها خشک شده بودند. باد هم که بیداد می کرد. بین آن همه روسری زن از بند رخت جدا شد.در هوا تاب خورد و تاب خورد.نگاه مرد دوید پی روسری.صدای جیر جیر لولای در آمد. زن چادرش را به دندان گرفت . با دست لخت و سفیدش با حوصله گیره ها را بر می داشت و لباس ها را می گذاشت توی سبد!مرد دود را بیرون داد. زن نگاهش نمی کرد. حتمن دیده بود. می دانست.همیشه می دید. باد می آمد و چادر گلدار زن...زن حواسش بود. می دانست. گوشه ی چشمانش جمع شد. مرد می دانست لبخند می زند. لبخند روی لبانش می رقصید!سفیدی دندان هایش از همان فاصله پیدا بود. گیره ی آخر را برداشت و نگاهش افتاد به مرد. لب گزید.لبخندش جمع و جورتر شد. مرد خواست دست بلند کند که صدا آمد: تموم نشد؟
زن انگار که نشنید:بیا دیگه صبح شد
زن آب دهانش را قورت داد.مرد دستش را به سمت روسری که روی آبچکان خانه ی کناری گیر کرده بود دراز کرد.زن نگاه نکرد.صدای لخ لخ دمپایی آمد.لبخند زن جمع شد. نگاهش فروریخت.پلک هایش بال بال می زد.لباس را مچاله کرد و دوید به سمت در
باران می آمد

7 comments:

  1. يه چيزي يه دفعه حواسمو پرت كرد .
    از پشت بوم روبرو صداي جير جير در مياد ؟
    يا صداي مرد
    شايدم اصلن اينا رو داناي كل ميگه و اين مرد پشت پنجره هيچ كدومو نشنيده
    هوم ؟

    ReplyDelete
  2. na!!!!!!!!!!!!!!!!
    to webloG dari?
    Fek mikardam tu GoDer Note minevisi!

    akse sar dare weblog Xeylie

    ReplyDelete
  3. و ها را می گذاشت توی سبد

    ....

    فکر کنم کلمه ی لباس جا افتاده تو جمله ی بالا

    ....

    زیبا بود

    ReplyDelete
  4. این جور داستان ها اعصاب منو می ریزه به هم
    هر کی هر کی رو می خواد ، ماله همونه
    لعنت به هر چی مزاحمه
    می خواد شوهر باشه یا دوست پسر یا هر خز دیگه

    ReplyDelete
  5. این جور داستان ها خیلی زیباست هر کی هرکی رو میخواد بهش میرسه دیگه کسی شکست عشقی نمیخوره : )

    ReplyDelete
  6. درفاصله ی میان باد و باران بود که اتفاقی در پنجره افتاد.

    تصویر سازی خوبی داشت میترا جان

    ReplyDelete
  7. باد می آمد
    باران می آمد
    .
    .
    .
    .
    اتفاق هایی که مدام همه مارو دوره کردند و ما خواسته به دامشون می افتیم...درد می کشیم...لذت می بریم و دوباره تکرار می کنیم
    .
    .
    .

    ReplyDelete