5/06/2013

حکایتم شده دقیقن حکایتِ اون یارو که می‌خواست از اکبر آقا شلنگ بگیره و هِی تو راه فکر می‌کرد اگه اکبر آقا شلنگُ نده چی؟، بعد می‌گفت مگه میشه؟ میده، دوباره می‌گفت ولی اگه شلنگُ نداد و هِی کلنجار تا جلوی در  خونه‌ی اکبر آقا، اکبر آقام میاد دمِ در و یارو هم فحش که مادر فلان یه شلنگ خواستیما، اونُ به ما ندادی. (اینجور بخونید که یه امضا میخواستم اونو به من ندادن)
خلاصه که حکایتم شده همون شخص.هِی فکر و فکر و فکر ، تهشم جلو درِ خونه یارو دعوا.

No comments:

Post a Comment