4/09/2013

موش داریم . حرفش را هم که می‌زنم ترس می‌دود تویِ تمامِ تنم. موهایِ تنم واقعی سیخ می‌شود. بدبختی این‌جاست که از مرگ‌شان هم عذاب می‌کِشَم.مامان چسب ریخت.یک عده‌شان چسبیدند به چسب و جیغ زدند.بعد همه‌شان را کُشتند. مرگِ دسته‌جمعی. خدایِ بزرگ، فاجعه‌ست.ساعت‌ها نشستم و گریه کردم. بچه‌دار هم شده‌ند. خیلی ریزه میزه بودند. جیغ‌هایشان با فاصله بود. انگار خیلی برایشان مهم نبود. مثل بچه‌ای که رویِ برف سُر می‌خورد و می‌ترسد، اول‌بار گریه می‌کُند بعد یک‌هو خوشش می‌آید و ادامه می‌دهد.مثل همان‌ها جیغ زدند و بعد ساکت شدند و نگاه کردند. بزرگ‌ترها اما تا لحظه‌ی مرگ جیغ می‌زدند.اَه، صدایِ جیغِ ریزِ موش چندش‌ناک ترین صدایِ رویِ زمین است، حتی از صدایِ برخوردِ یک شیِ زبر با چوب هم بدتر. حتی از صدایِ کشیده شدن ناخن به سطحِ زِبر هم وحشتناک‌تر.
کفش‌هایِ مامان را جویده‌ند.باید تویشان را می‌دیدید ، یک جایِ سالم باقی نگذاشته‌ند. پاکت‌هایِ ماکارانی پاره شده‌ند. گونی‌هایِ برنج سوراخ سوراخ. انگار طاعون به‌سرعت دارد پخش می‌شود.این‌طور حسی داریم همه‌مان. خاله می‌گوید پرنده داریم تویِ خانه، باغِ پرنده، برای همان‌ها آمده‌ند، من که باورم نمی‌شود.پرنده چه ربطی به موش دارد؟ انگار که لاک‌پشت بیاید برایِ مار. 
بچه‌ی موش چشم ندارد. باور کنید راست می‌گویم.پوووووف، چندش، انگار از تمامِ تنم حلزون می‌ریزد بیرون حرفش را که می‌زنم. نمی‌دانم چطور جرات کردم با این حجم از تنفرم برایشان گردو ببرم و مشت مشت خالی کنم تویِ سوراخِ بچه‌هاشان، خواستم کمی مرگ‌شان را به تاخیر بیندازم. شاید بزرگ‌تر که شدند بتوانند از خود دفاع کنند و یا هوشی به خرج دهند با گردو و تویِ تله‌ی چسب نیافتند.
تمامِ شب خواب‌شان را دیدم . تن‌ها راهِ عذابِ من با موش‌ها ماندن تویِ یک محیطِ بسته‌ست. به یک دقیقه نکشیده خودم راخواهم کُشت. شک ندارم.
بعدها موش تن‌ها علتِ مرگِ من خواهد بود بی‌شک.

No comments:

Post a Comment