7/07/2012

احساس هردو ما از بودن ، بر مفهمومِ نیمی از همه چیز ، استوار است، جالب آن‌که هریک از ما بدون آن دیگری نیمه کاره است .
با این همه ، بسیار از یکدیگر متفاوتیم ... او از سایه خود می‌ترسد، من سوار سایه‌ام می‌شوم. او چهاربیتی‌ها و قصیده‌ها را کپی می‌کند،من از اینترنت نمونه موسیقی‌ها را دانلود می‌کنم.او شیفته نمایشگاه‌های نقاشی است،من نمایشگاه‌های عکس را بیش‌تر دوست دارم.هرگز آن‌چه را در دل دارد نمی‌گوید ، من دوست دارم همه چیز روشن باشد. او دوست دارد فقط " کمی شنگول " شود من دوست دارم بنوشم و بنوشم.او بیرون رفتن را دوست ندارد ، من دوست ندارم به خانه برگردم .
او نمی‌داند چطور خوش بگذراند ، من از فرط خوشگذرانی نمی‌توانم بخوابم. او بازی کردن را دوست ندارد، من دوست ندارم ببازم. او دل و دستِ گشاده دارد ، من اما، مهربانیِ اندکی نم کشیده دارم.او هیچ‌گاه عصبانی نمی‌شود،من ساعت‌ها قیل و قال می‌کنم.
او می‌گوید دنیا از آنِ آنان است که صبح زود از خواب برمی‌خیزند، من التماسش می‌کنم بلند حرف نزند تا بیش‌تر بخوابم. او احساس گراست من عمل گرا، او ازدواج را تجربه کرد، من از این شاخه به شاخه می‌پرم، او نمی‌تواند با کسی باشد مگر آن‌که عاشق شود، من نمی‌توانم با کسی باشم مگر آن‌که مطمئن شوم بیماری خاصی ندارد.او ....او به من نیاز دارد و من به او .


آنا گاوالدا - گریز دلپذیر - مترجم : الهام دارچینیان


پ.ن : من و مینو آیا؟

No comments:

Post a Comment