2/03/2010

لای پنجره را کمی باز می گذارم. موج هوای تازه می ریزد توی اتاق! وِلو می شوم روی تخت!صدای جیرجیرش در می آید! او هم این روزها درد می کشد. ساعت استراحت است!می دانم یک ساعت دیگر با صدای گریه کودکی از خواب بیدار می شوم.دکمه ی قرمز را فشار می دهم و دستم را می کشم به جای خالی کنارم!چشم ها اما هنوز بسته اند


نور نارنجی غروبِ خورشید اتاقم را دلگیر کرده!صدای مادر از حیاط می پیچد توی اتاق! بلند بلند با مینو حرف می زند.همه ی باغچه مان را از هر گُلی که بود خالی کرده اند!توی دلم خالی می شود!زمستان گُلی توی باغچه بود؟امسال که زمستان هیچش به زمستان نرفته!مینو جیغ می زند و می دَوَد. صدای های و هوی کودکانه اش تمام فضای اتاقم را پُر کرده! سعی می کنم به باغچه ی خالی فکر نکنم. به گلخانه ی مادر هم حتی! عطر بچه گانه ات جای گُلهای مادر می پیچد توی دماغم!انگار یکی همه ی تو را پاشیده باشد توی اتاقم!انگار وقت فکر نکردن به چیزی تو باید باشی

من جیغ می زنم و می دَوَم . توی دستهایم پُر از شِن است!مادر زیر آفتاب دراز کشیده! من شِن ها را می پاشم توی چشم های مینو!مینو جیغ می زند و من می دَوَم. صدای موج های بلند دریا که می خورد به صخره گوش هایم را پر کرده! مادر اما تکان نمی خورد. انگار نمی شنود. نگران می روم بالای سرش! چشم هایش بسته است!دست های کوچکم را می کشم روی چشم هایش!تکان نمی خورد.اخم می کنم تا اشکم نریزد. دراز می کشم کنارش و زیر چشمی می پایمش

صدای خش خش می آید!چشم هایم را باز می کنم!اتاق نیمه تاریک است!یادم می اُفتد به موش های خوابگاه توی آن بیمارستان متروکه! دلتنگ می شوم! دلتنگ همه ی کودکی هایم! دلم مادر را می خواهد همان قدر جوان و سرزنده که زیر آفتاب دراز بکشد و چشمان نگران پدر که همه طرف را بپاید تا کسی پاهای زیبای همسرش را دید نزند
دلم می خواهد بلند شوم همه ی پاشیده هایت را جمع کنم توی دستهایم و بو بکشم عطر بچه گانه ات را

پ.ن: آیا من هیچ وقت کودکی نکرده ام؟؟

6 comments:

  1. اجازه خانوم
    سلام
    امیدوارم دلت ، به اندازه ی دل من بعد از خوندن این متن ، نگرفته باشه
    همین

    ReplyDelete
  2. وصف تعصب و غیرت پدر منو تحت تاثیر قرار داد

    دو پاراگراف آخر یاد این هایکو میندازشو دادم به یه دختر ه منو

    پایان تعطیلات
    شن...ه
    در جیبم

    یادم نیست از کیه چون کتابش رو هدیه دادم به دختری که دوستش میداشتم وچندی بعد مجبور شدم وسط خیابون آنچنان توی دهنش بزنم که لبش بترکه و دهانش پر خون بشه

    حیف از اون کتاب

    ReplyDelete
  3. دو پاراگراف آخر یاد این هایکو میندازه منو***

    ReplyDelete
  4. منو یاد این میندازه که چیز هایی هست که نمی فهمم مثل متن تو رو

    ReplyDelete
  5. This comment has been removed by the author.

    ReplyDelete
  6. شک داشتم که موافق باشی
    بخاطر این پاک کردم
    ممنونم دوست خوبم
    :)

    ReplyDelete