10/11/2009

یک دانه رو...یک دانه زیر...یک دانه رو...یک دانه زیر
به تو فکر می کنم و برای کسی دیگر می شمارم یک دانه رو...یک دانه زیر
هیچ تجربه کرده ای روزهای بی حاصل؟هیچ تجربه کرده ای روزهای خالی؟تو کجایی تا من بیایم و هرگز از دست ندهم؟
سیب زمینی ها را که خلال می کنم یاد آن یکی دیگرت می افتم!هم اتاقی ام می آید و می رود.می رقصد.من می خندم به رویش.می گوید:تو هم هی لبخند بزن!باز می خندم و او دستش را می گذارد روی چال لپ هایم و من باز به تو فکر می کنم که اگر بودی لپ هایت چه خوب چال می افتادند
یک دانه رو...یک دانه زیر....برای سردی روزهایت است که می شمارم عزیز دلم...اما تو کجایی؟تو کجایی تا من بیایم و هرگز از دست ندهم؟

پ.ن:حال من خوب است....خطاب به تمام دوستانی که نگرانم شده بودند .فقط درگیرم .همین

9 comments:

  1. اخی ای جان واسه چالِ لپات :*:*

    ReplyDelete
  2. آخ آخ همیشه حسودیم می شد به کسایی که لپشون چال می افتاد

    ...

    خوشحالم که حالتون خوبه دوست گرامی

    ReplyDelete
  3. وقتي ميخونم لبخند ميزنم
    نميدونم بيدليل يا با دليل

    ReplyDelete
  4. "تو كجايي تا من بيايم و هرگز از دست ندهم"
    عالي بود

    ReplyDelete
  5. This comment has been removed by the author.

    ReplyDelete
  6. ياد زمان دانشجويي افتادم و خوابگاه
    يكي مي رقصيد
    يكي آرايش مي كرد
    يكي ظرف مي شست
    يكي آشپزي مي كرد

    ولي هيشكي درس نمي خوند
    اينو خوب يادمه
    :دي

    ReplyDelete
  7. آره
    ژدوران دانشجويي خوبه
    خوابگاه موندنم به خاطر كلاس درس رفتن خوبه
    نه چيز ديگه
    كاش منم مي رفتم كلاس درس دانشگاه

    ReplyDelete
  8. This comment has been removed by the author.

    ReplyDelete
  9. کوچولویم کوچولو
    صورتم مثل هلو
    میتیل خوبی دارم
    می شینه توی خونه
    می بافه دونه دونه
    می پوشم خوشگل می شم
    مث ِ دسته گل می شم
    :*

    ReplyDelete