یک دانه رو...یک دانه زیر...یک دانه رو...یک دانه زیر
به تو فکر می کنم و برای کسی دیگر می شمارم یک دانه رو...یک دانه زیر
هیچ تجربه کرده ای روزهای بی حاصل؟هیچ تجربه کرده ای روزهای خالی؟تو کجایی تا من بیایم و هرگز از دست ندهم؟
سیب زمینی ها را که خلال می کنم یاد آن یکی دیگرت می افتم!هم اتاقی ام می آید و می رود.می رقصد.من می خندم به رویش.می گوید:تو هم هی لبخند بزن!باز می خندم و او دستش را می گذارد روی چال لپ هایم و من باز به تو فکر می کنم که اگر بودی لپ هایت چه خوب چال می افتادند
یک دانه رو...یک دانه زیر....برای سردی روزهایت است که می شمارم عزیز دلم...اما تو کجایی؟تو کجایی تا من بیایم و هرگز از دست ندهم؟
پ.ن:حال من خوب است....خطاب به تمام دوستانی که نگرانم شده بودند .فقط درگیرم .همین
اخی ای جان واسه چالِ لپات :*:*
ReplyDeleteآخ آخ همیشه حسودیم می شد به کسایی که لپشون چال می افتاد
ReplyDelete...
خوشحالم که حالتون خوبه دوست گرامی
وقتي ميخونم لبخند ميزنم
ReplyDeleteنميدونم بيدليل يا با دليل
"تو كجايي تا من بيايم و هرگز از دست ندهم"
ReplyDeleteعالي بود
This comment has been removed by the author.
ReplyDeleteياد زمان دانشجويي افتادم و خوابگاه
ReplyDeleteيكي مي رقصيد
يكي آرايش مي كرد
يكي ظرف مي شست
يكي آشپزي مي كرد
ولي هيشكي درس نمي خوند
اينو خوب يادمه
:دي
آره
ReplyDeleteژدوران دانشجويي خوبه
خوابگاه موندنم به خاطر كلاس درس رفتن خوبه
نه چيز ديگه
كاش منم مي رفتم كلاس درس دانشگاه
This comment has been removed by the author.
ReplyDeleteکوچولویم کوچولو
ReplyDeleteصورتم مثل هلو
میتیل خوبی دارم
می شینه توی خونه
می بافه دونه دونه
می پوشم خوشگل می شم
مث ِ دسته گل می شم
:*