- چشم هایم را نبندید . می خواهم چشم هایم باز باشند . می خواهم همه چیز را ببینم
- نمی شود . مگر به حرف توست؟ دستور است. باید چشم بند داشته باشی
- خواهش می کنم . لطفن اجازه بدهید .....لطفن
- خب دیگر...خفه شو
مرد با بی اعتنایی چشم بند را در مشتش مچاله می کند و راه می افتد
- جوخه به خط : آماده ....هدف... آتش
بالای سرش می ایستد . می نشیند . با طمانینه چشم بند را روی چشمانی که به آسمان خیره مانده بودند می کشد
- آشغالِ چشم سفید
ما ز بالاییم
ReplyDeleteتلخ بود
ReplyDeleteمثل حقیقت
:(
ReplyDeleteدستهام یخ می زنند
ReplyDelete!