10/21/2009

فشارم افتاده پايين . اينطور مي گويند . داشتم به خودم مي گفتم چه خوب مي شد حالا كه اين همه را بالا آورده ام تو را هم مي توانستم بالا بياورم . از آن ته ها مي آوردمت بالا و پرتت مي كردم بيرون تا براي هميشه دست از سر من برداري!هم اتاقي ام - همان كه تختش روبروي تخت من است- نگران نگاهم مي كند و مي گويد: با اين حالِت درس نخون! و من با نگاه بهش مي گويم: گُه بگيرن هرچي مدرك ارشد و پي اچ دي هست در دنيا! دلم درد مي كند. فكر مي كنم چه خوب مي شد تو با آن چشم هاي از حدقه بيرون زده ات اينجا بودي و روزمره گي ام را كامل مي كردي!دست مي كشم به چشم هايم تا چشم هايت را حس كنم!مدتهاست كودكي مي كنم. كودكي هايم را آورده ام به حالا و خوب كودكي مي كنم. انگار نه انگار الان بايد تو را تر و خشك مي كردم . لباس مي پوشاندمت. غذا مي دادمت. همه فراموش كرده اند تو را و من سر دسته ي همه!تو بگو يه كم وجدانم درد كند . نه ! هيچ يادت نمي افتم حتي! و دلم براي خودم بيشتر از تو مي سوزد كه اين قدر مظلوم يك گوشه اي هستي و همه به كنار...من هم فراموشت كرده ام. دلم براي خودم بيشتر مي سوزد از تو . نه كه تو با آن نگاهت ...آن چشم هايت همان گوشه نشسته اي كه بايد ! و من مي دانم هيچ راهي نيست براي رسيدن به همان گوشه!اين كه مي گويم فراموشت كرده ام هر روز يك بار در مي آورمت بيرون از همان گوشه هي نگاهت مي كنم حرف مي زنم تو گوش مي كني. غصه م شده براي اين همه حرف نزده و گوش هاي تو كه ديگر نمي شنوند حتي حرف هاي زده و نزده مرا!ببين كجا بوديم و به كجا رسيديم؟
بعد يك وقت هايي هم مي شود كه يك آدم هايي مي آيند جاي تو را بگيرند ...روزانه هايم را پُر مي كنند ...مرا به خنده مي اندازند و حتي شايد به گريه!بعد مي روند و تو باز هم از همان گوشه در مي آيي با آن چشم هايت و من باز دلم مي خواهد....يك چيزهايي گفتن ندارد. تو حتي نمي تواني نقاشي كني آن چيزها را ...نه حتي شعرشان كني...نه هيچ!تو حس مي كني فقط آن چيزها را .فقط هم خودت حس مي كني

4 comments:

  1. يك چيزهايی گفتن ندارد
    ...
    باید ببینی
    حس کنی
    و تنهایی ِ حس کردن را در سکوت تحمل کنی
    این روزها، میترا جانم
    خیلی چیزها گفتن ندارد

    ReplyDelete
  2. سلام دوست من . میگذره . آدم ها میان میرن . بعضی ها خاطره خوبی از خود شون باقی میذارن و بعضی ها هم خرابکاری میکنن . زیاد بهش فکر نکن . فراموش کن بره . این طوری در دراز مدت به نفع خودت میشه . یادم میاد من هم که دانشجو بودم همیشه موقع امتحان های ترم که میشد طرف یه کاری میکرد که من ضد حال بخورم و دپرس بشم و باعث میشد اون ترم خراب کنم . آخرش اون دندون گندیده رو کشیدم و کلی به نفعم شد . زیاد فکر نکن




    با درود و سپاس فراوان : شهرام

    ReplyDelete
  3. بسيار زيبا بود عزيز
    احساس مي كنم از اين بهتر نمي شد گفت
    اشكم البته در اومد
    با آخرش كه به شدت موافقم
    واقعا گاهي نميشه گفت
    هيچي
    هيچ جوري
    براي هيچكس

    ReplyDelete
  4. من معمولن توی کامنت جواب کسی رو نمی دم...اما این بار یک چیزی باید بگم:خطاب به آقای شهرام بیطار
    قبول دارم که یک سری متن ها در این بلاگ هست که گنگه و کسی نمی تونه حدس بزنه چی شده و چه اتفاقی افتاده حتی کسایی که به من نزدیکن...اما این بار واقعن اونقدر گنگ نیست که شما فکر کردین من درگیر یک آدمی هستم که نمیزاره درس بخونم و موقع امتحانامم مزاحمم میشه و از این چیزای سطحی و به قول پست مدرنا خز یا باید یه کاری کنم بهش فکر نکنم و فکرش اذیتم می کنه و...کاش حداقل اگر براتون گنگ بود دو بار متن بلاگ رو می خوندین و بعد کامنت میذاشتین...من نمیام اینجا پست بزارم که بگم مشکل عشقی دارم که شما یه همچین کامنتی برای من میزارین....به هرحال بازم مرسی از توجهتون که می خونین این وبلاگ را

    ReplyDelete