5/15/2014

من از نهایت شب حرف میزنم،از نهایت شب

احساس میکنم یک دکمه م مثلا،یا شبیه یک دکمه شده م.خریداری شدم توسط یک خیاط مهربان،در تلاش است لباسی برایش بدوزد.
دکمه اما کج و معوج است،یک سوراخ کم دارد برای وصل شدن به لباس،نخ را کلافه کرده،سوزن دیگر نمی دوزد،دکمه تنها مانده،سعی کرده خودش را جا بدهد توی لباس،لباس اما غم چروک شدنش را دارد،اهمیت نمیدهد هیچ به دکمه،سوزن و نخ و لباس یک طرف مانده ند،دکمه یک طرف.
خیاط بیچاره!!

5/11/2014

غم داره دنبالمون میاد.

تصویر سازی خوبی میتونی کنی از آهنگ های بانو هایده،اونقدر که وقتی میگن:برمیگردم ببینم کسی نیست ، میتونی تصورشون کنی که با چه شوقی برگشتن و پشت سرشون رو نگاه میکنن . و واقعا،میبینن که غم دنبالشون میاد،اینو واقعا میبینن،طوری که شما هم میبینی.شما که البته.. خودتون این کاره این،یه پا هایده شناسین،من کجا و چطور حرف بزنم ازشون!!

5/06/2014

..[قابیل] گفت من تو را البته خواهم کشت .[ هابیل ] گفت مرا گناهی نیست که خدا قربانی پرهیزگاران را خواهد پذیرفت . اگر تو به کشتن من دست برآوری، من هرگز به کشتن تو دست برنیاورم که من از خدای جهانیان می‌ترسم. می‌خواهم که گناه کشتن من و گناه مخالفت تو ، هردو به تو بازگردد تا اهل جهنم شوی که آن آتش جزای ستمکاران عالم است.
آن‌گاه پس از این گفتگو ، هوای نفس او را بر کشتن برادرش ترغیب نمود تا او را به قتلرساند و بدین سبب از زیانکاران گردید.
آن‌گاه خدا کلاغی را برانگیخت که زمین را به چنگال گود نماید تا به او بنماید که چگونه بدن مُرده‌ی برادر را زیر خاک پنهان سازد.[ قابیل ] با خود گفت وای بر من ، آیا من از آن عاجزترم که مانند این کلاغ باشم تا جسد برادر را زیر خاک پنهان کنم؟پس برادر را به خاک سپرد و از این کار سخت پشیمان گردید.

قرآن مجید- سوره‌ی مائده - آیه 26