بعد از مدتها نشستم برای یه مسئله ساده گریه کردم.جزئیات بر عکس کلیات میتونه به راحتی خراشم بده.عین بچهها پاهامو کوبیدم زمین.بعد از مدتها دلم خواست همینقدر بچگیمو بغل کنم و گریه کنم.
برای بعضی چیزا تو مدت زیادی مطممئنی . جورای مختلف ثابت میکنیش به خودت ، اما همیشه منتظر میمونی که مستقیم پتک بخوره تو سرت، حتی فکر میکنی بهتره جا خالی ندم.
بعد از مدتها نشستم و با صدای بلند تو محل کار عین بچهها گریه کردم. بعد تو دستمال کاغذی فین کردم و یادم اومد رفتنی به خونه باید کاهو بگیرم.
No comments:
Post a Comment