tag:blogger.com,1999:blog-3033041658953324614.post5240321350097124094..comments2023-10-23T19:54:41.015+03:30Comments on ميم . الف: من کلا هیچ چیز را نمی دانم دوست منUnknownnoreply@blogger.comBlogger1125tag:blogger.com,1999:blog-3033041658953324614.post-3215074471813359222014-05-01T12:02:08.216+04:302014-05-01T12:02:08.216+04:30چیزی که میخواستم بنویسم با جملهٔ آخر پست کاملاً ع...چیزی که میخواستم بنویسم با جملهٔ آخر پست کاملاً عوض شد. اما چیزی که میخواستم بنویسم این بود که همین من اخیراً فهمیدم "حجم" زیادی از رابطهها رابطههایی بود که من انتخاب شدم، هیچ گزینش در کار نبود، از یه جایی به بعد دیدم این آدمها همراه مناند، همدیگر را زیاد میبینیم و شاید هفت هشت سال بدون اینکه به چیزی جز "من به این آدم/دوست/رفیق قدیمیم عادت کردم" فکر کنم رابطهها داشتم. <br />و گندش هم دو سه ماه است درامده. سن میرود بالا، همهچی میرود بالا، گند همهچی میرود بالا؛ توی دماغ منی که روی شاخهٔ درخت نشستهام. عادت کردیم به هم. به همین سادگی. عادت کردیم به شکل حرف زدن و دعوا کردن و محبت کردن هم. عادت است فقط. اما جملهٔ آخر اگر مثال بود برای شکل زخم زبان زدن، به نظرم اسمش زخم زبان نبود. رک و راست حرف زدن بود؛ همون چیزی که باعث میشه در لحظه عادتهات بشکنه و رابطه بشکنه و طرفین رابطه هم. میعادّرلجنhttp://dateinmarsh.blogfa.comnoreply@blogger.com