3/24/2014

بالاخره یه روز میاد که رودرروتون کنم و بگم : هرچی کِشیدی از این کِشیدی که حالا شده سنگ  صبورت
ولی من تو همون روزم حرف نمیزنم.
من کلا خیلی خانومم

:)

3/23/2014

دعوا کردیم و بعدش قهر
خدا را شکر این اخلاقش به من نرفته،کینه شتری ندارد،رفته از گلهای مامان برداشته،گذاشته روی کیفم با یک دست خط خرچنگ قورباغه که بیا قهر نباشیم و من موشت باشم.

در اولین فرصت تمرین خط خواهیم کرد.

3/21/2014

فقط یک بغل توی دنیا بود(هست؟)که آرومم میکرد(میکنه؟)
بین این همه دغدغه کجا گیرت بندازم؟

3/20/2014

حسین آقا از اولش دوست نبود ، یه غریبه بود که بهار تا بهار میومد شمشادا رو درست میکرد،بنفشه و پامچال و هزار گُل دیگه میاورد، میرفت تا بهارِ بعد.
اما بعدش شد دوست، هرچندوقت یه بار میومد ، همه چیو مرتب میکرد و میرفت.
امسال اما سُنبل نداشت ، آخ که مامان و مینو غمِ دنیا ریخته به دلشون
انگار فقط یه حسین آقایی هست و یه کرج و تهران

3/19/2014

خیلی دیر رسیدم خونه، قرارمون این نبود، کُلی وسایل آتیش بازی بابا خریده بود براش،یه کَمی هم من، با هیچ کدومش بازی نکرده بود،رسیدم خونه،بیدار بود.دراز کشیده بود کنار وسایلش،گفت:نگه داشتتم بیای با هم بریم،رفتیم توی کوه،همه شونو روشن کردیم،خندیدیم،بالا پایین پریدیم،برگشتنی حالمون خوب بود. فکر کردم وقتی دیگه حتی مشروب هم حالم رو خوب نمیکنه و این فسقلی میخندونتم،بلند بلند، از تهِ دل، یعنی آخرالزمون شده.

اولِ اولش فکر میکردم دلم نمیخواد اینجور زندگی کنم،شاید حتی تا دوروز پیش،فکر میکردم یکی یه جایی بالاخره هست که همه حواسش به من باشه، الان اما روزشماری میکنم سالمون تحویل شه و بریم اولین مسافرت درست درمون تو این چندوقته.

انقدر آروم خوابیده که فکر میکنم مُرده، خوابِ آرومِ آدمایی که دوستشون دارم همیشه نگران و مضطربم میکنه.

3/18/2014

هنوز هم مطمئن نیستم بین دلتنگی و تنفر فقط چند جمله فاصله باشه،اما مطمئنم هیچ سوتفاهمی نبوده اتفاقا برعکس فکر من،درست مثل همه آدمای دیگه که اومدن و بهونه رفتنشون همین بود الان?هیچ،دقیقا چسبیده م به هامون و حالم خوبه
یه حوض خریدیم برای ماهی هاش،با یک عالم گلدون رنگ وارنگ برای کاکتوس های من
بوی بهار از ما دوره،اما تازه داریم میریم سمت دلتنگی حتی
اینجاست که میگم: اوممممم،تو خودت فقط عصای دستمی بچه،خود خودت
با اون چشا و لبات که انگار قالب گرفتن از چشا و لبای من.

3/16/2014

از آدمی که سعی نکرده و فکر میکنه که سعی کرده ، پرهیز کنید. سعی در سعی کردن هم برای اون آدم ، توهم هست.
یک نفر آدم ، مثلا من رو تصور کنید. میخوام برم یه جایی، بلیط گیرم نمیاد. یکی از دوستام میره و میاد و میگه من هرجور شده برات جور میکنم. یه نفر از دوستامم میگه : مطمئن باش نمیشه و دور وامیسته. اونی که نزدیکه و همش داره به قول خودش سعی میکنه، کاری از پیش نمیبره. بلیط از یه جایی بالاخره گیرم میاد، اون یه نفرِ سعی کرده گریون احوال میاد میگه : من سعی‌موکردما ، نشد. اون یکی نفر از همون دور دست تکون میده و میگه خوش بگذره، خوب شد گیرت اومد و خوشحال وامیسته برا خودش همونجا. اون یه نفرِ خوشحال شرف داره به این گریونِ بدحالِ سعی کرده.

3/08/2014

من آدمِ پنهان بودم در هر رابطه ، درست وقتی که همه چیزت استیبل می‌شود ، ضربه‌ها مثل پتک شروع به پایین آمدن می‌کنند. همه چیز از یک مزاحمت تلفنی شروع شد، قبل‌تَرَش هم شاید شروع شده بود، نمی‌دانم، فقط می‌دانم من هیچ از شروعش نفهمیدم.سالها می‌روی روی قبر کَسی گریه و زاری می‌کنی، مویه می‌کنی، روی سر خودت می‌زنی،غم می‌خوری، عزاداری می‌کنی توی قلبت برایش، با دوستانت حتی، بعد یک شب برش می‌دارند، سُرومُروگُنده می‌گُذارندش جلویت،می‌گویند: ازاول هم بوده،حالا دندت نرم،بزرگش کن،انگار همه چیزت عوض شده باشد،فقط می‌دانم برای هیچ چیز آماده نبودم و همه چیز فقط میگذرد ،چون باید بگذرد.
پذیرفتن کَسی که تو سالها با خیال مرگش گُذرانده‌ای، قطعا سخت است، من اما ، این روزها فقط نگاه می‌کنم.
انگار با شناسنامه یک آدم مُرده سی سال زندگی کرده باشی و ندانسته بودی، اینطور حالی دارم، متفاوت‌ترین عید زندگی در پیش است.